برگهایی از تاریخ

فیش برداری از تاریخ ایران و اسلام

برگهایی از تاریخ

فیش برداری از تاریخ ایران و اسلام

سرنوشت قارون لودیا

بنام خدا

در فصل پنجم تاریخ هرودوت سرنوشت کرسوس پادشاه لیدیا (لودیا) را که قارون لیدیا لقب یافته است را می خوانیم . علاوه بر اینکه  با سرنوشت او آشنا می شویم .

در قسمت قبل (آه سولون ) مقدمه ای بر این  موضوع آوردیم و این قسمت به نوعی ادامه همان داستان و تکمیل کننده آن است . گرچه هدف از بیان هر دو قسمت فقط توجه به متن این حادثه تاریخی است .

وقتی خبر پیروزی کوروش پادشاه پارس بر استیاگ (اژدهاگ) پادشاه ماد را به کرسوس پادشاه لیدی دادند از قدرت گرفتن کوروش به وحشت افتاد و بلافاصله از پیشگویان یونان استمداد طلبید. رسولانی به معابد دلف ، آبه  و دودنا و ... فرستاد تا همگی در روز مشخصی نزد پیشگوها بروند و از آنها بخواهند که بگوید اکنون پادشاه  آنها به چه کاری مشغول است و جواب را برای او بیاورند. از میان جوابها تنها جواب کاهن معبد دلف درست بود چرا که بدرستی گفته بود که کرسوس  در ظرفی که درپوش مسی دارد گوشت خرچنگ و گوسفند را مخلوط کرده می پزد!

پس کرسوس قربانی شایانی نثار خداوند دلف کرد و سه هزار راس از انواع حیوانات قابل قربانی  توسط رسولان تقدیم معبد نمود و باز سوالی مطرح کرد :

- آیا به جنگ ایرانیان برود ؟ و اگر جواب مثبت باشد آیا لازم است همدستی نیز بگیرد؟

جواب پیشگوها چنین بود :

- اگر کرسوس به ایرانیان بتازد امپراطوری زورمندی را نابود خواهد کرد!

پس او که یقین پیدا کرده بود ایرانیان را نابود خواهد کرد اقدام به تدارک حمله به ایران نمود. مرد عاقلی بنام ساندانیس او را نصیحت کرد که با ایرانیانی که لباس خشن می پوشند و خوراک مطلوبی ندارند . شرابخواری ندارند و فقط آب می آشامند و از انجیر و چیزهای لذیذ محروم اند و از حمله به چنین مردمی که چیزی در بساط ندارند غنیمتی حاصل نخواهد شد ولی اگر بر تو چیره شوند چیزهای گرانبهایی از دست خواهی داد! و اگر مزه چیزهای خوب را بچشند دیگر دست بردار نخواهند بود! (سخنان او نشان می دهد که ایرانیان اهل تجمل نبوده اند ).

کرسوس اعتنایی به نصیحت ناصح نکرد و به ایران لشگر کشید و شهر پتریا را تصرف و سکنه آنجا را به بندگی در آورد و مردم آشور را که هیچ گناهی نداشتند بدبخت کرد.

کوروش نیز سپاهی فراهم ساخته و در پتریا جنگ خونینی در گرفت و روز بعد کرسوس عقب نشینی کرد و با این خیال که کوروش او را تعقیب نخواهد کرد به سارد پایتخت خود برگشت و نیروهای خود را مرخص کرد و چون کوروش از ماجرا خبردار شد با سرعت خود را به سارد رساند و جنگ در گرفت و بازهم لودی ها شکست خورده به شهر متواری و در شهر حصاری شدند و بالاخره روز چهاردهم محاصره شهر سارد تسخیر شد و بکلی دستخوش چپاول و غارت گردید و بدین ترتیب پیشگویی کاهنان معبد دلف محقق شد و امپراطوری بزرگی نابود شد.

اما سرنوشت کرسوس به نقل از صفحه 68 به بعد تاریخ هرودوت :

کرسوس بعد از چهارده سال پادشاهی و چهارده روز محاصره در پایتخت خود اسیر سپاه ایران شد و به امر کوروش توده بزرگی فراهم ساختند و کرسوس را که به زنجیر بسته شده بود بر روی آن گذاشتند و چهارده تن از فرزندان لودیها را نیز همراه او کردند  تا به آتش بسوزانند . ناگهان کرسوس یاد صحبتهای سولون افتاد . پس بصدای بلند زاری کرد و سه بار اسم سولون را بزبان آورد : آه سولون ، سولون ، سولون !

کوروش صدا را شنید اما مفهوم کلمات کرسوس را نفهمید پس  مترجمان را پیش او فرستاد تا علت زاری خود را بگوید و کرسوس ماجرای دیدار با سولون را بیان کرد  و اظهار داشت که سولون کسی است که ایکاش با تمام پادشاهان صحبت می کرد !

وقتی ماجرا را به کوروش می گفتند آتش زبانه می کشید و قسمت خارجی آن می سوخت که کوروش فرمان داد تا آتش سوزان را خاموش کنند و کرسوس و لودیها را پایین بیاورند . آنها کوشیدند بر طبق فرمان شاه عمل کنند اما نتوانستند حریف شعله های آتش شوند.

پس چون کرسوس پشیمانی کوروش را دید بدرگاه آپلو رب النوع التماس و دعا کرد و هماندم طوفانی به پا خواست و ابرهای تیره گون برآمدند و چنان سخت باران بارید که شعله های آتش خاموش شد.

کوروش با دیدن این اتفاق یقین کرد که کرسوس مردی پارسا و محبوب درگاه خداست و بعد از اینکه او را پایین آوردند و بندهایش را گشودند و او را در کنار خود نشاند . کرسوس متوجه شهر شد که سربازان ایرانی مشغول غارت شهر هستند و  اجازه خواسته به کوروش گفت :

- آه پادشاها ! این چه کاری است  که سربازان تو با تمام قوا در شهر می کنند ؟

کوروش پاسخ داد : شهر تو و ثروت های آنرا غارت می کنند  .

کرسوس پاسخ داد : آن شهر و ثروت های من نیست و دیگر به من تعلق ندارد . آنها دارائی خود توست که ایشان می برند !

البته کرسوس راه و چاه غنیمت گیری از سربازان غارتگر را هم به کوروش نشان می دهد و  نصایحی به او می کند و البته تا پایان عمر در رکاب او می ماند که موضوع این فصل نیست .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد