برگهایی از تاریخ

فیش برداری از تاریخ ایران و اسلام

برگهایی از تاریخ

فیش برداری از تاریخ ایران و اسلام

حافظه تاریخی و حافظه عمومی

بنام خدا

حافظه مردم روزگار ( البته ایران و غیر ایران ندارد) ضعیف است و همانطور که بعضی را پس از مردن می پرستند همینطور هم گاهی این مرغ همسایه است که غاز است و همیشه غذای نذری را به دست‌پخت مادر خود ترجیح می دهند و اغلب هم بشدت مترصدند تا کسی از اسب بیافتد تا بلایی سرش بیاورند که از اصل هم بیافتد. خیلی ها در زمان حیاتشان یا بعد از مرگشان مغضوب و یا محبوب مردم بوده اند و با گذشت سالها چهره واقعی شان مشخص شده و خادم یا خائن بودنشان در تاریخ درج گردیده است. شاید روزی که حسنک وزیر بر دار شد و یا نظام الملک به تیغ اسماعیلیان گرفتار گردید چهره های محبوبی نزد مردم نبودند اما امروزه جزو مردان بزرگ سرزمین مان به شمار می روند . از این قبیل فراوان هست که به تعدادی اشاره می شود:

1- در مطلب "آه سولون" اشاره ای به سولون شد که این مرد حکیم زمانی قانونگذار یونان می شود و مردم ده سال حکومتش را تضمین می کنند( آنها از زمان باستان که قبل از هخامنشیان ما بوده دموکراسی داشته اند) اما تا خرشان از پل می گذرد و سولون کمی ضعیف می شود و محبوبیتش فراموش می گردد مردم به سمت رقیب و مخالفش می روند و حتی می گویند که ادرار او " آب عسل" است!

2 - در زمان ساسانیان وقتی انوشیروان به بزرگمهر غضب کرده و مردی چون او را زندانی می کند بهنگام زندان بردنش مردم به مشایعت اش می روند و بعضی ثنایش می کنند بخاطر عدالتی که ایجاد کرده ( مخالف طبقات اجتماعی بوده) و اغلب سنگش می زده اند و ناسزایش می گفته اند.

3- آیت الله مجاهد را در تاریخ دبیرستان اسمش را شنیده ایم.  کسی که فرمان جهاد بر علیه روس را صادر کرد.  وقتی مردم برای جهاد بر علیه روس به جبهه می رفتند، آب حوضی را که وضو ساخته بود به تبرک بردند و سالها بعد که قشون عباس میرزا بخاطر بی ملاحظه گی و عیاشی شاه ایران  و ترس و بزدلی شاهزادگان و بعضا هم خیانت بعضی از آنان شکست خورد،  همان مردم به صورت آیت الله تف کردند.

4 - قائم مقام فراهانی را همه می شناسیم و خدماتش در کتابهای تاریخ هست و بدلیل تغییراتی که در اداره جامعه آنروز بوجود آورد و البته به دلیل دانشش. اما روزی که کشته شد شعرا بر ضدش شعر سرودند و مردم به هم تهنیت و تبریک می گفتند.

از این نمونه ها باز هم داریم... (در حال تکمیل)

امروز  "حافظه تاریخی "ما با "حافظه عمومی "مردم معاصر این شخصیتها متفاوت است و  در نتیجه سوالی پیش می آید : کدام یک از حافظه های مذکور اصالت دارد؟

گردن زن (4)

گردن زن ناموفق

در سیره ابن هشام مبحثی هست که به معرفی منافقان مدینه اختصاص دارد. منافقان از هر قوم و قبیله را معرفی می کند و گاهی هم داستان آنان را بازگو می نماید . حارث بن سوید و برادرش جلاس را هم بعنوان منافق معرفی و داستان ذیل را نقل می کند که با توجه به اینکه همیشه داوطلب " گردن زنی" داستان ما اینبار مامور  می گردد که گردنی را بزند که باز هم ناموفق می باشد.

اینک  داستان را عینا از جلد 1 ترجمه سیره ابن هشام از صفحه 350 می خوانیم:

ﺣﺎﺭﺙ ﺑﻦ ﺳﻮﻳﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﻛﺴﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺃﺣﺪ ﺑﻬﻤﺮﺍﻩ ﻟﺸﮕﺮ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺭﻓﺖ ﻭﻟﻰ ﺩﻭ ﺗﻦ ﺍﺯ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻨﺎﻣﻬﺎﻯ: ﻣﺠﺬﺭ ﺑﻦ ﺯﻳﺎﺩ، ﻭ ﻗﻴﺲ ﺑﻦ ﺯﻳﺪ ﺭﺍ ﺑﻜﺸﺖ ﻭ ﺑﺴﻮﻯ ﻟﺸﮕﺮ ﻗﺮﻳﺶ ﮔﺮﻳﺨﺖ. ﻭ ﺳﺒﺐ ﻛﺸﺘﻦ ﻣﺠﺬﺭ ﺑﻦ ﺯﻳﺎﺩ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﺠﺬﺭ ﭘﺪﺭ ﺍﻭ ﺳﻮﻳﺪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺟﻨﮕﻬﺎﺋﻰ ﻛﻪ ﻣﻴﺎﻥ ﺍﻭﺱ ﻭ ﺧﺰﺭﺝ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻜﺸﺖ ﻭ ﺣﺎﺭﺙ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺧﻮﻥ ﭘﺪﺭ ﺑﺪﻧﺒﺎﻝ ﻓﺮﺻﺘﻰ ﻣﻴﮕﺸﺖ ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﺠﺬﺭ ﺭﺍ ﻏﺎﻓﻞ ﮔﻴﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻜﺸﺖ، ﻭﻟﻰ ﺳﺒﺐ ﻗﺘﻞ ﻗﻴﺲ ﺑﻦ ﺯﻳﺪ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﺸﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺭﻭ ﺑﺮﺧﻰ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﻗﻴﺲ ﺭﺍ ﺍﻭ ﻧﻜﺸﺖ. ﻭ ﮔﻮﻳﻨﺪ: ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠّﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺑﻌﻤﺮ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﻫﺮ ﻛﺠﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﺑﺪ ﺑﺠﺮﻡ ﺍﻳﻦ ﺟﻨﺎﻳﺘﻰ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺳﺮ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻜﺸﺪ ﻭﻟﻰ ﺩﺳﺘﺮﺳﻰ ﺑﺎﻭ ﭘﻴﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﺗﺎ ﺍﻃﻠﺎﻉ ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻜﻪ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﺑﺪﻳﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﺣﺎﺭﺙ ﺑﻤﻜﺔ ﮔﺮﻳﺨﺖ ﻭﻟﻰ ﭘﺲ ﺍﺯ ﭼﻨﺪﻯ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ ﺟﻠﺎﺱ ﭘﻴﻐﺎﻡ ﺩﺍﺩ ﻛﻪ ﻣﻦ ﭘﺸﻴﻤﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻋﻤﻞ ﺗﻮﺑﻪ ﻛﺮﺩﻩ‌ﺍﻡ ﺍﺯ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠّﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺑﺨﻮﺍﻩ ﺗﻮﺑﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﭙﺬﻳﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﻨﺰﺩ ﻗﻮﻡ ﻭ ﻗﺒﻴﻠﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩم. ﺟﻠﺎﺱ ﭘﻴﻐﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺳﺎﻧﻴﺪ ﻭﻟﻰ ﺗﻮﺑﻪ ﺍﺵ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﻧﺸﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺁﻳﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺵ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪ: 

«ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻛﻨﺪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮔﺮﻭﻫﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻛﺎﻓﺮ ﺷﺪﻧﺪ، ﻛﺴﺎﻧﻴﻜﻪ ﮔﻮﺍﻫﻰ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﺣﻖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺃﺩﻟﻪ ﺭﻭﺷﻦ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺁﻣﺪ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﮔﺮﻭﻩ ﺳﺘﻤﻜﺎﺭ ﺭﺍ (ﺑﺮﺍﻩ ﺭﺍﺳﺖ) ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ." ( آل عمران - آیه 80).

منبع : زندگانی حضرت محمد (ص) (ترجمه سیره ابن هشام ) - جلد 1 صفحه 350

گردن زن (3)

بنام خدا

گردن زنی عمر بعد از احد

مسلمانان بعد از شکست سنگین جنگ احد به مدینه برگشته اند و با این حال باید نیش زبان و متلک های منافقین مدینه و یهودیان را هم تحمل کنند . موضوع پیش رو در این برهه از تاریخ اتفاق افتاده است :

"ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﻫﻢ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﻧﺎﭘﺴﻨﺪﻯ ﻣﻰ ﮔﻔﺘﻨﺪ. ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻰ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻣﺤﻤﺪ ﻓﻘﻂ ﻃﺎﻟﺐ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻰ ﺍﺳﺖ، ﻫﺮﮔﺰ ﻫﻴﭻ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﻯ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﺼﻴﺒﺖ ﺯﺩﻩ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﺍﻭ ﻫﻢ ﺧﻮﺩ ﺯﺧﻤﻰ ﺷﺪ ﻭ ﻫﻢ ﺍﺻﺤﺎﺑﺶ ﻛﺸﺘﻪ ﻭ ﺯﺧﻤﻰ ﺷﺪند. ﻣﻨﺎﻓﻘﺎﻥ ﻫﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺭ ﻛﺮﺩﻥ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ (ﺹ) ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺸﻮﻳﻖ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ (ﺹ) ﭘﺮﺍﻛﻨﺪﻩ ﺷﻮﻧﺪ، ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻰ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻛﺴﺎﻧﻰ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻛﻪ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪﻧﺪ، ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﺸﺘﻪ ﻧﻤﻰ ﺷﺪﻧﺪ. ﻛﻪ  اﺟﺎﺯﻩ ﺑﮕﻴﺮﺩ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻳﻬﻮﺩﻯ ﻳﺎ ﻣﻨﺎﻓﻘﻰ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪ، ﺑﻜﺸﺪﺵ. ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ (ﺹ) ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻯ ﻋﻤﺮ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﻳﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﭘﻴﺮﻭﺯ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻛﺮﺩ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻋﺰﻳﺰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ، ﻭﺍﻧﮕﻬﻰ، ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﺩﺭ ﺫﻣﻪ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻴﻬﻮﺩﻩ ﻧﻤﻰ ﻛﺸﻢ. ﻋﻤﺮ ﮔﻔﺖ: ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﻳﻦ ﻣﻨﺎﻓﻘﺎﻥ ﭼﻪ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻴﺪ؟ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ (ﺹ) ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﮕﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﻳﮕﺎﻧﮕﻰ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﻣﻦ ﻧﻤﻰ ﺩﻫﻨﺪ؟ ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻰ ﺍﻯ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ، ﻭﻟﻰ ﺍﺯ ﺭﻭﻯ ﺗﺮﺱ ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﺩﺭ ﺍﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺍﻛﻨﻮﻥ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻯ ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪﻩ، ﻣﺎﻫﻴﺖ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻛﻴﻨﻪ ﻫﺎﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺁﺷﻜﺎﺭ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ (ﺹ) ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ، ﻣﻦ ﺍﺯ ﻛﺸﺘﻦ ﺑﻴﻬﻮﺩﻩ ﻛﺴﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻳﮕﺎﻧﮕﻰ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﻯ ﻣﻦ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ ﻧﻬﻰ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ، ﺑﻌﻠﺎﻭﻩ، ﺍﻯ ﭘﺴﺮ ﺧﻄﺎﺏ، ﻗﺮﻳﺶ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺮ ﻣﺎ ﭼﻨﻴﻦ ﻏﻠﺒﻪ ﺍﻯ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻳﺎﻓﺖ ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﺎ ﺣﺠﺮ ﺍﻟﺎﺳﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺳﺘﻠﺎﻡ ﻛﻨﻴﻢ. "

منبع : ترجمه مغازی واقدی صفحه 229





گردن زن (2)

بنام خدا 

گفتار عمر از گردن زنی اسرا در سریه عبدالله بن جحش ماه 16 یا 17:

در ماه رجب و آغاز هفدهمین ماه هجرت گروهی به فرماندهی عبدالله بن جحش به نخله ( که بستان عامر هم معروف بود) اعزام شدند تا کاروان قریش را مورد تعرض قرار دهند که ماجراها دارد . جنگ کردند و یک نفر از کاروانیان بنام عمر بن خضرمی را کشتند و دو نفر بنامهای عثمان بن عبدالله بن مغیره و حکم بن کیسان را اسیر کردند . نوفل بن عبدالله بن مغیره گریخت . شتران را گرفتند و پیش راندند.

 ﻭﺍﻗﺪﻯ ﮔﻮﻳﺪ: ﻣﻘﺪﺍﺩ ﺑﻦ ﻋﻤﺮﻭ ﻣﻰ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺣﻜﻢ ﺑﻦ ﻛﻴﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺳﻴﺮ ﻛﺮﺩﻡ. ﺍﻣﻴﺮ ﻣﺎ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮔﺮﺩﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﺰﻧﺪ. ﮔﻔﺘﻢ: ﺭﻫﺎﻳﺶ ﻛﻦ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺣﻀﻮﺭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ (ﺹ) ﺑﺒﺮﻳﻢ. ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﻴﺶ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ (ﺹ) ﺁﻭﺭﺩﻳﻢ. ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ (ﺹ) ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﻋﻮﺕ ﺑﻪ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻭﻯ ﮔﻔﺘﮕﻮﻳﻰ ﻃﻮﻟﺎﻧﻰ ﺩﺍﺷﺖ. ﻋﻤﺮ ﺑﻦ ﺍﻟﺨﻄّﺎﺏ ﮔﻔﺖ: ﺍﻯ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺁﻳﺎ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻰ ﻛﻨﻰ؟ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ، ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﻩ ﮔﺮﺩﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﺰﻧﻢ ﺗﺎ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﺟﻬﻨﻢ ﻛﻪ ﭘﻨﺎﻫﮕﺎﻩ ﺍﻭﺳﺖ ﺑﺸﻮد ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ (ﺹ) ﺗﻮﺟﻬﻰ ﺑﻪ ﻋﻤﺮ ﻧﻔﺮﻣﻮﺩ ﺗﺎ ﺣﻜﻢ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺁﻭﺭﺩ. ﻋﻤﺮ ﮔﻔﺖ: ﮔﻤﺎﻥ ﻧﻤﻰ ﻛﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﺍﻭ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﻮﺩ ﻭﺍﻧﮕﻬﻰ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪ ﻣﺮﺍ ﻭﺍﺩﺍﺷﺖ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﻮﻳﻢ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻤﻜﻦ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﻛﺎﺭﻯ ﻛﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ (ﺹ) ﺑﻪ ﺁن از من داناتر است به او اعتراض کنم  ، ولی با خود گفتم من در پیشنهاد خود خیر خدا و رسول خدا را می خواستم.

عمر می گوید : حکم بن کیسان اسلام آورد و به خدا که اسلامی بسیار پسندیده داشت و در راه خدا جهاد می کرد و در جنگ بئر معونه شهید شد در حالیکه رسول خدا از او خشنود بود و وارد بهشت گردید.

منبع : ترجمه المغازی واقدی ، صفحه 10 - 11