برگهایی از تاریخ

فیش برداری از تاریخ ایران و اسلام

برگهایی از تاریخ

فیش برداری از تاریخ ایران و اسلام

قهرمان غلبه بر تعصب قومی + 'گردن زن (5)

بنام خدا

در مطلب قبلی سخن از عتبه بن ربیعه شد که بهمراه برادرش شیبه و پسرش ولید در جنگ بدر کشته شد در حالیکه از قول ابوجهل به هنگام مشاجره با شنیدیم که عتبه به علت حضور پسرش در صف مسلمین حاضر به جنگ با محمد (ص ) نیست و حس حمیت و تعصب قومی توفیق عاقبت به خیری را از او گرفت.

اینک ماجرایی را پس از پایان جنگ بدر از تاریخ طبری میخوانیم تا با پسر دیگر عتبه که در صف مسلمین است آشنا شویم.

جنگ با پیروزی مسلمین پایان یافته و 70 نفر از مشرکین کشته شده اند که اغلب از سران آنان و شجاعان و اشراف قریش اند و بیش از 40 کس از آنان اسیر شده اند و ...

اینک ادامه ماجرا به نقل از تاریخ طبری که اتفاقا خبری از "کردن زن " معروف ما در آن است :

ﺍﺑﻦ ﻋﺒﺎﺱ ﮔﻮﻳﺪ: ﭘﻴﻤﺒﺮ ﺑﻪ ﻳﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﻳﺶ ﮔﻔﺖ: «ﻛﺴﺎﻧﻰ ﺍﺯ ﺑﻨﻰ ﻫﺎﺷﻢ ﻭ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﻧﺎﺭﺿﺎﻳﻰ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺟﻨﮓ ﻣﺎ ﺭﻏﺒﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺑﻨﻰ ﻫﺎﺷﻢ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﻜﺸﺪ ﻭ ﻫﺮ ﻛﻪ ﺍﺑﻮ ﺍﻟﺒﺨﺘﺮﻯ ( عاص ﺑﻦ ﻫﺸﺎﻡ  بن حارث بن اسد که با برادر ابوجهل و دایی عمر بن خطاب  یعنی عاص بن هشام بن مغیره اشتباه نشودکه بنا به قول خود عمر ، در جنگ بدر عمر او را یعنی دایی اش را کشته است) ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﻜﺸﺪ ﻭ ﻫﺮ ﻛﻪ ﻋﺒﺎﺱ ﺑﻦ ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻤﻄﻠﺐ ﻋﻤﻮﻯ ﻣﺮﺍ ﺩﻳﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﻜﺸﺪ ﻛﻪ ﻧﺎ ﺑﻪ ﺩﻟﺨﻮﺍﻩ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ. »

ﺍﺑﻮ ﺣﺬﻳﻔﺔ ﺑﻦ ﻋﺘﺒﺔ ﺑﻦ ﺭﺑﻴﻌﻪ ﮔﻔﺖ: «ﭘﺪﺭﺍﻥ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻜﺸﻴﻢ ﻭ ﻋﺒﺎﺱ ﺭﺍ ﻭﺍﮔﺬﺍﺭﻳﻢ ﺑﺨﺪﺍ ﺍﮔﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨﻴﻢ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﺩﺭ ﺍﻭ ﻓﺮﻭ ﻣﻰ ﺑﺮﻡ. »

ﺳﺨﻦ ﺍﻭ ﺑﻪ ﭘﻴﻤﺒﺮ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻋﻤﺮ ﺑﻦ ﺧﻄﺎﺏ ﮔﻔﺖ: «ﺍﻯ ﺍﺑﻮ ﺣﻔﺺ ﻣﻰ ﺷﻨﻮﻯ ﻛﻪ ابو ﺣﺬﻳﻔﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﺑﻪ ﺭﻭﻯ ﻋﻤﻮﻯ ﭘﻴﻤﺒﺮ ﺧﺪﺍ ﻣﻰ ﻛﺸﻢ؟ »

ﻋﻤﺮ ﮔﻔﺖ: «ﺍﻯ ﭘﻴﻤﺒﺮ ﺧﺪﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﺑﺰﻧﻢ ﻛﻪ ﻣﻨﺎﻓﻘﻰ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟ »

ﺑﻌﺪﻫﺎ ﻋﻤﺮ ﻣﻰ ﮔﻔﺖ: «ﺍﻳﻦ ﺍﻭﻝ ﺑﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﭘﻴﻤﺒﺮ ﻛﻨﻴﻪ ﻣﺮﺍ ﺍﺑﻮ ﺣﻔﺺ ﮔﻔﺖ.. »

 ﺍﺑﻮ ﺣﺬﻳﻔﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻣﻰ ﮔﻔﺖ: «ﺍﺯ ﺳﺨﻨﻰ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﮔﻔﺘﻢ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﻴﺴﺘﻢ ﻭ ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻴﻤﻨﺎﻛﻢ ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺁﻧﺮﺍ ﻛﻔﺎﺭﻩ ﻛﻨﻢ. » ﻭ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﻳﻤﺎﻣﻪ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﻴﺪ. (ﺗﺎﺭﻳﺦ ﻃﺒﺮﻱ/ ﺗﺮﺟﻤﻪ، ﺝ 3، ﺹ: 970 )

اما این مرد بزرگ که تنها لحظه ای حس حمیت فامیلی و خونی بر ایمانش غلبه می کند و تنها شهادت را کفاره آن می داند ، باز هم لحظه درخشانی از تاریخ را به نام خود ثبت می کند :

... ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﭘﻴﻤﺒﺮ ﮔﻔﺖ ﻛﺸﺘﮕﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻩ ﺍﻓﻜﻨﻴﺪ، ﻋﺘﺒﺔ ﺑﻦ ﺭﺑﻴﻌﻪ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺳﻮﻯ ﭼﺎﻩ ﻛﺸﻴﺪﻧﺪ ﻭ ﭘﻴﻤﺒﺮ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺑﻮ ﺣﺬﻳﻔﺔ ﺑﻦ ﻋﺘﺒﺔ ﻧﮕﺮﻳﺴﺖ ﻛﻪ ﻏﻤﮕﻴﻦ ﻭ ﻣﺘﻐﻴﺮ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﺍﻯ ﺍﺑﻮ ﺣﺬﻳﻔﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﭘﺪﺭﺕ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﺪﻝ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻯ؟ » ﺍﺑﻮ ﺣﺬﻳﻔﻪ ﮔﻔﺖ: « ﺑﺨﺪﺍ ﺍﻯ پیمبر! ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺯ ﻛﺎﺭ ﭘﺪﺭﻡ ﻭ ﻗﺘﻞ ﻭﻯ ﺷﻚ ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﺭﺍﻩ ﻧﻴﺎﻓﺖ ﻭﻟﻰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺻﺎﺣﺐ ﺭﺃﻯ ﻭ ﻋﺎﻗﻞ ﻭ ﺩﺍﻧﺎ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻭ ﺍﻣﻴﺪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺳﻮﻯ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺭﺍﻩ ﻳﺎﺑﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻭﻯ ﺭﺍ ﺑﺪﻳﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻛﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﻣﻴﺪ ﻛﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻭﻯ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﺮ ﻛﻔﺮ ﺑﻤﺮﺩ، ﻏﻤﮕﻴﻦ ﺷﺪﻡ. »

ﮔﻮﻳﺪ: ﭘﻴﻤﺒﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭ ﺩﻋﺎﻯ ﺧﻴﺮ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻭﻯ ﺳﺨﻦ ﻧﻴﻚ ﮔﻔﺖ. (-ترجمه تاریخ طبری ،ج 3، ص 976)

و در ادامه برای فصل ختام این گوشه تاریخ را هم مروری می کنیم :

ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﻴﻤﺒﺮ ﺧﺪﺍ ﺭﻭﺍﻥ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺭﻭﺣﺎ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺑﻴﺎﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﻓﻴﺮﻭﺯﻯ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻫﺎﻥ ﻭﻯ ﻣﺒﺎﺭﻛﺒﺎﺩ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻭ ﺳﻠﻤﺔ ﺑﻦ ﺳﻠﺎﻣﺔ ﺑﻦ ﻭﻗﺶ ﮔﻔﺖ: «ﻣﺒﺎﺭﻛﺒﺎﺩ ﭼﻪ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻴﺪ ﻛﻪ ﻳﻚ ﻣﺸﺖ ﭘﻴﺮﺍﻥ ﺳﺮﻃﺎﺱ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﭼﻮﻥ ﺷﺘﺮﺍﻥ ﺑﺴﺘﻪ ﻛﻪ ﻛﺸﺘﻴﻤﺸﺎﻥ. » ﭘﻴﻤﺒﺮ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﺍﻯ ﺑﺮﺍﺩﺭﺯﺍﺩﻩ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻗﻮﻡ ﺑﻮﺩﻧﺪ. (-ترجمه تاریخ طبری ، ج 3 ص 977)

این مرد بزرگوار و شریف جزو معدود کسانی از بنی امیه بود که اسلام آورد . دو بار مهاجرت کرد . بار اول بهمراه همسرش که دختر سهیل بن عمرو بود به حبشه مهاجرت کرد و فرزندش محمد در آنجا به دنیا آمد و بار دیگر به مدینه ... گفته می شود نسل عتبه بن ربیعه با محمد پایان یافت . محمد بن ابوحذیفه بن عتبه بن ربیعه بن عبد الشمس نیز داستانی دارد شبیه داستان پدرش. مردی که با علی (ع) بود و ماند و سر به اطلاعت معاویه بن ابوسفیان که پسر عمه اش بود فرود نیاورد و در نهایت با شهادتش پرونده این خانواده را بست!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد