برگهایی از تاریخ

فیش برداری از تاریخ ایران و اسلام

برگهایی از تاریخ

فیش برداری از تاریخ ایران و اسلام

مثالی در باره عصمت حضرت رسول

بنام خدا

بسیاری به عصمت انبیا و ائمه علیهم السلام معتقدند و در مقابل بسیاری هم منکر آن هستند.  گرچه خود موضوع عصمت شاید خیلی مهم نباشد ولی استدلال ها و استنباط های ثانوی به اهمیت آن می افزاید و آن را به موضوعی اعتقادی بدل می کند.

موارد زیادی در تاریخ مشاهده می شود که یکی از این نظرات را تایید می کند.  فرضا داستان قصاص کردن شخصی که در پایان عمر حضرت رسول ( ص) ادعا کرد که پیامبر از روی غفلت چوبی به شکم یا پشت ایشان زده و او با این بهانه خواسته شکم حضرت را ببوسد معروف است. در خصوص این داستان هم قرنها بحث و مجادله صورت گرفته است. اگر درست باشد عصمت پیامبر حداقل در برابر اشتباه و نه گناه زیر سوال می رود و اگر نادرست تلقی شود تابلوی زیبایی از عدالت محوری حضرت رسول باید از تاریخ محو شود.

بهر حال موضوع زیر نیز یکی از همین مصداق هاست.  البته با این تفاوت که منکرش منکر قرآن می شود:


ﺳﺒﺐ ﻧﺰﻭﻝ ﺳﻮﺭﻩ ﻋﺒﺲ:

" ﺭﻭﺯﻯ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠّﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻭﻟﻴﺪ ﺑﻦ ﻣﻐﻴﺮﺓ ﺳﺨﻦ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﻭﻟﻴﺪ ﻃﻤﻊ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﺣﺎﻝ ﺍﺑﻦ‌ﺍﻡ ﻣﻜﺘﻮﻡ ﻛﻪ ﻧﺎﺑﻴﻨﺎ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺳﻴﺪ ﻭ (ﭼﻮﻥ ﻧﻤﻴﺪﻳﺪ ﻛﻪ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺍﻛﺮﻡ ﺑﺎ ﭼﻪ ﻛﺴﻰ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺻﺤﺒﺖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺯ ﻃﺮﻓﻰ ﺍﻃﻠﺎﻉ ﺍﺯ ﻫﺪﻑ ﻭ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠّﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻘﺪﻣﻪ) ﮔﻔﺖ: ﺍﻯ ﻣﺤﻤﺪ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﻤﻦ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﻛﻦ. ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺍﺑﻦ‌ﺍﻡ ﻣﻜﺘﻮﻡ ﺑﺮ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠّﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﮔﺮﺍﻥ ﺁﻣﺪ ﺗﺎ ﺑﺠﺎﺋﻰ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻛﺮﺩ ﺯﻳﺮﺍ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﺪﻑ ﺧﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻛﺮﺩﻥ ﻭﻟﻴﺪ ﺑﻦ ﻣﻐﻴﺮﺓ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﺪﺍﺷﺖ، ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺍﻛﺮﻡ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠّﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺳﻜﻮﺕ ﻛﺮﺩ، ﺍﺑﻦ‌ﺍﻡ ﻣﻜﺘﻮﻡ ﺳﺨﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﻜﺮﺍﺭ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﻳﺎ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﺗﻘﺎﺿﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﻮﺩ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠّﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻛﻪ ﭼﻨﺎﻥ ﺩﻳﺪ ﺭﻭ ﺩﺭﻫﻢ ﻛﺸﻴﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﮕﺬﺷﺖ، ﭘﺲ ﺧﺪﺍﻯ ﺗﻌﺎﻟﻰ  این ﺳﻮﺭﻩ ﻣﺒﺎﺭﻛﻪ ﺭﺍ ﻧﺎﺯﻝ ﻓﺮﻣﻮﺩ: «ﺭﻭﻯ ﺩﺭﻫﻢ ﻛﺸﻴﺪ ﻭ ﺭﺥ ﺑﺮﺗﺎﻓﺖ، ﭼﻮﻥ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﺑﻴﻨﺎ ﺣﻀﻮﺭﺵ ﺁﻣﺪ»... ﺗﺎ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: «ﺁﻥ ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﻯ ﮔﺮﺍﻣﻰ (ﻟﻮﺡ ﻣﺤﻔﻮﻅ ﻳﺎ ﻛﺘﺐ ﺁﺳﻤﺎﻧﻰ... ) ﻧﮕﺎﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﺁﻥ ﺻﻔﺤﺎﺕ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﻭ ﭘﺎﻙ ﻭ ﻣﻨﺰﻩ (ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻍ ﻭ ﺧﻄﺎ) ﺍﺳﺖ» . ﻭ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﻯ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﻣﺎ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﮋﺩﻩ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻭ ﺗﺮﺳﺎﻧﻨﺪﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻳﻢ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺑﺎﻳﻦ ﻭ ﺁﻥ ﻧﻜﺮﺩﻳﻢ ﭘﺲ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﺁﻧﻜﻪ ﺟﻮﻳﺎ ﻭ ﻣﺎﻳﻞ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ (ﻳﻌﻨﻰ ﺍﻳﻦ‌ﺍﻡ ﻣﻜﺘﻮﻡ) ﺟﻠﻮﮔﻴﺮﻯ ﻛﻨﻰ، ﻭ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﻣﺎﻳﻞ ﺑﺪﺍﻥ ﻧﻴﺴﺖ (ﻳﻌﻨﻰ ﻭﻟﻴﺪ) ﮔﺮﺩﻯ. "

منبع: زندگانی محمد پیامبر اسلام ( صلی الله علیه و اله ) - ترجمه السیره النبویه ، جلد 1، صفحه 232


داستان گردن زن(1)

بنام  خدا

در مطالعه تاریخ اسلام،  موارد متعددی به چشم می آید که عمر ابن خطاب اشتیاق خود را به گردن زدن مخالفان یا دشمنان که  عمدتا اسیر شده اند،  ابراز می دارد. در این وبلاگ در حد توانم  برگها و برشهایی از این " گردن زنی " های نا کام خواهم نوشت.ناکامی هایی که امروزه طرفداران متعصب اش عقده ها را کاملا خالی می کنند.


گفتار عمر از گردن زنی اسرا

"ﻋﻤﺮ ﺑﻦ ﺧﻄﺎﺏ ﮔﻮﻳﺪ: «ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﺪﺭ ﻛﻪ ﺩﻭ ﮔﺮﻭﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭ ﺷﺪﻧﺪ ﺧﺪﺍ ﻣﺸﺮﻛﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﺰﻳﻤﺖ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﻛﺲ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﻛﺲ ﺍﺳﻴﺮ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﭘﻴﻤﺒﺮ ﺑﺎ ﺍﺑﻮ ﺑﻜﺮ ﻭ ﻋﻠﻰ ﻭ ﻋﻤﺮ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺳﻴﺮﺍﻥ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﻛﺮﺩ. » ﺍﺑﻮ ﺑﻜﺮ ﮔﻔﺖ: «ﺍﻯ ﭘﻴﻤﺒﺮ ﺧﺪﺍ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﻭ ﺍﻗﻮﺍﻡ ﻭ ﻋﺸﻴﺮﻩ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺭﺍﻯ ﻣﻦ ﺍﻳﻨﺴﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻓﺪﻳﻪ ﮔﻴﺮﻯ ﻛﻪ ﻣﺎﻳﻪ ﻗﻮﺕ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺷﻮﺩ. ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﻃﺒﺮﻱ/ ﺗﺮﺟﻤﻪ، ﺝ 3، ﺹ: 992 ﻫﺪﺍﻳﺘﺸﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﻳﺎﺭﺍﻥ ﻣﺎ ﺷﻮﻧﺪ. » ﺁﻧﮕﺎﻩ ﭘﻴﻤﺒﺮ ﮔﻔﺖ: «ﺍﻯ ﭘﺴﺮ ﺧﻄﺎﺏ ﺭﺍﻯ ﺗﻮ ﭼﻴﺴﺖ؟ » ﮔﻔﺘﻢ: «ﺑﺨﺪﺍ ﺭﺍﻯ ﻣﻦ ﭼﻮﻥ ﺍﺑﻮ ﺑﻜﺮ ﻧﻴﺴﺖ، ﺭﺍﻯ ﻣﻦ ﺍﻳﻨﺴﺖ ﻛﻪ ﻓﻠﺎﻧﻰ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﻫﻰ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻧﺶ ﺑﺰﻧﻢ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺣﻤﺰﻩ ﺭﺍ ﺑﺎﻭ ﺩﻫﻰ ﻛﻪ ﮔﺮﺩﻧﺶ ﺑﺰﻧﺪ ﻭ ﻋﻘﻴﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻠﻰ ﺩﻫﻰ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻧﺶ ﺑﺰﻧﺪ ﺗﺎ ﺧﺪﺍ ﺑﺪﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﺎ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻛﺎﻓﺮﺍﻥ ﻣﻠﺎﻳﻤﺖ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺳﺮﺍﻥ ﻭ ﺳﺎﻟﺎﺭﺍﻥ ﻛﻔﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ. » ﮔﻮﻳﺪ: «ﭘﻴﻤﺒﺮ ﺭﺃﻯ ﺍﺑﻮ ﺑﻜﺮ ﺭﺍ پسندید.

منبع: ترجمه تاریخ طبری، جلد 3،  صفحه 992"



داستان اسلام آوردن عمر ابن خطاب

بنام خدا

داستان اسلام آوردن عمر در تمامی کتابهای تاریخی عین هم قید شده که در اینجا اولین جای پای او را در تاریخ اسلام که به نقل از یکی از قدیمی ترین کتاب تاریخی مرور می کنیم:


اسلام آوردن عمر

"ﺍﺑﻦ ﺍﺳﺤﺎﻕ ﮔﻮﻳﺪ: ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻄﺎﺏ (ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻋﻤﺮ) ﻫﻤﺴﺮ ﺳﻌﻴﺪ ﺑﻦ ﺯﻳﺪ ﺑﻮﺩ، ﻭ ﺍﻳﻦ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺩﺭ ﺧﻔﺎﺀ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻋﻤﺮ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﻴﺪﺍﺷﺘﻨﺪ، ﻧﻌﻴﻢ ﺑﻦ ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻠّﻪ ﻧﻴﺰ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻗﻮﻡ ﻭ ﻋﺸﻴﺮﻩ ﻋﻤﺮ ﺑﻮﺩ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﻰ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﻗﻮﻡ ﺧﻮﺩ ﺍﺳﻠﺎﻣﺶ ﺭﺍ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﻴﺪﺍﺷﺖ ﺧﺒﺎﺏ ﺑﻦ ﺃﺭﺕ (ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ) ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﻰ ﺑﺨﺎﻧﻪ ﻓﺎﻃﻤﻪ (ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻋﻤﺮ) ﻣﻴﺂﻣﺪ ﻭ ﺑﺪﻭ ﻗﺮﺁﻥ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﻣﻴﻜﺮﺩ. ﺭﻭﺯﻯ ﺑﻌﻤﺮ ﺑﻦ ﺧﻄﺎﺏ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﺤﻤّﺪ ﺑﺎ ﮔﺮﻭﻫﻰ ﺍﺯ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﻭ ﻳﺎﺭﺍﻧﺶ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﻳﻜﻰ ﺻﻔﺎ ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﻛﺴﺎﻧﻰ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻋﻤﻮﻳﺶ ﺣﻤﺰﺓ ﻭ ﺍﺑﻮ ﺑﻜﺮ ﻭ ﻋﻠﻰ ﺑﻦ ﺍﺑﻰ ﻃﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﻣﻜﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺤﺒﺸﻪ ﻣﻬﺎﺟﺮﺕ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺭﻭﻳﻬﻤﺮﻓﺘﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻜﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻗﺮﻳﺐ ﺑﭽﻬﻞ ﻧﻔﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻋﻤﺮ ﺑﻦ ﺧﻄﺎﺏ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺑﻘﺼﺪ ﻛﺸﺘﻦ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠّﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺣﺮﻛﺖ ﻛﺮﺩ ﻧﻌﻴﻢ ﺑﻦ ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻠّﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺎﻭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﻩ ﮔﻔﺖ: ﺍﻯ ﻋﻤﺮ ﺑﻜﺠﺎ ﻣﻴﺮﻭﻯ؟ ﮔﻔﺖ: ﭘﻴﺶ ﻣﺤﻤّﺪ ﻣﻴﺮﻭﻡ، ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩﻯ 

ﻛﻪ ﻛﺎﺭ ﻗﺮﻳﺶ ﺭﺍ ﭘﺮﺍﻛﻨﺪﻩ ﻛﺮﺩﻩ، ﻭ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻰ ﺧﺮﺩ ﺧﻮﺍﻧﺪ، ﺑﺮ ﺁﺋﻴﻨﺸﺎﻥ ﻋﻴﺒﺠﻮﺋﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺧﺪﺍﻳﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺷﻨﺎﻡ ﺩﻫﺪ، ﻣﻴﺮﻭﻡ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻘﺘﻞ ﺭﺳﺎﻧﻢ ﻧﻌﻴﻢ ﮔﻔﺖ: ﺍﻯ ﻋﻤﺮ ﺑﺨﺪﺍ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﺨﻮﺩ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﻯ، ﺁﻳﺎ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻛﺸﺘﻦ ﻣﺤﻤّﺪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻋﺒﺪ ﻣﻨﺎﻑ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺭﻭﻯ ﺯﻣﻴﻦ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻭ! ﺍﮔﺮ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﻴﮕﻮﺋﻰ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﻯ ﻙن  ﻋﻤﺮ ﮔﻔﺖ: ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﻣﻦ ﻛﻴﺴﺘﻨﺪ؟ ﻧﻌﻴﻢ ﮔﻔﺖ: ﺷﻮﻫﺮ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻭ ﭘﺴﺮ ﻋﻤﻮﻳﺖ ﺳﻌﻴﺪ ﺑﻦ ﺯﻳﺪ ﻭ ﻫﻢ ﭼﻨﻴﻦ ﺧﻮﺍﻫﺮﺕ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻛﻪ ﺑﺨﺪﺍ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﻫﺮ ﺩﻭﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺩﻳﻦ ﻣﺤﻤﺪ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﻣﻴﻜﻨند. ﻋﻤﺮ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺳﺨﻦ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻄﺮﻑ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻛﺞ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﺑﺪﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻭ ﺭﺳﻴﺪ ﻛﻪ ﺧﺒﺎﺏ ﺑﻦ ﺍﺭﺕ ﺑﺮﺍﻯ ﻓﺎﻃﻤﺔ ﻭ ﺳﻌﻴﺪ ﺳﻮﺭﻩ ﻃﻪ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺻﻔﺤﻪ (ﺍﺯ ﻛﺎﻏﺬ ﻳﺎ ﭘﻮﺳﺖ) ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻗﺮﺍﺋﺖ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﺑﺪﺍﻧﻬﺎ ﻳﺎﺩ ﻣﻴﺪﺍﺩ. ﻫﻤﻴﻨﻜﻪ ﻓﻬﻤﻴﺪﻧﺪ ﻋﻤﺮ ﺑﺪﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﻣﺪﻩ ﺧﺒﺎﺏ ﺑﻦ ﺍﺭﺕ (ﺍﺯ ﺗﺮﺳﻰ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻋﻤﺮ ﺩﺍﺷﺖ) ﺑﻪ ﭘﺴﺘﻮ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﺨﻔﻰ ﺷﺪ، ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻧﻴﺰ ﺁﻥ ﺻﻔﺤﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﺯﻳﺮ ﭘﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﺨﻔﻰ  

ﻛﺮﺩ، ﻋﻤﺮ ﻛﻪ ﺻﺪﺍﻯ ﺧﺒﺎﺏ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭﺍﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻳﻦ ﭼﻪ ﺻﺪﺍﺋﻰ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﮕﻮﺵ ﻣﻦ ﺧﻮﺭﺩ؟ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﭼﻴﺰﻯ ﻧﺒﻮﺩ، ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ ﺑﺨﺪﺍ ﺻﺪﺍﺋﻰ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪﻡ، ﻭ ﺑﻤﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﺩﻳﻦ ﻣﺤﻤﺪ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﻣﻴﻜﻨﻴﺪ؟ - ﺍﻳﻦ ﺳﺨﻦ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ- ﻭ ﺑﻄﺮﻑ ﺳﻌﻴﺪ ﺑﻦ ﺯﻳﺪ ﺣﻤﻠﻪ ﻛﺮﺩ. ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﺯ ﺟﺎ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺩﻓﺎﻉ ﻛﻨﺪ ﻋﻤﺮ ﭼﻨﺎﻥ ﺳﻴﻠﻰ ﻣﺤﻜﻤﻰ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﺯﺩ ﻛﻪ ﺳﺮﺵ (ﺑﺪﻳﻮﺍﺭ ﺧﻮﺭﺩﻩ) ﺑﺸﻜﺴﺖ، ﺳﻌﻴﺪ ﻭ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻭﺿﻊ ﺭﺍ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺁﺭﻯ ﺍﻯ ﻋﻤﺮ ﻣﺎ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﻳﻢ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻰ ﺑﻜﻦ. ﻋﻤﺮ ﻛﻪ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺧﻮﻥ ﺭﺍ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻛﺮﺩﻩ ﺧﻮﺩ ﭘﺸﻴﻤﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺁﻥ ﺻﻔﺤﻪ ﻛﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﺍﺭﻯ ﺑﻤﻦ ﺑﺪﻩ ﺗﺎ ﺑﺒﻴﻨﻢ ﻣﺤﻤّﺪ ﭼﻪ ﺁﻭﺭﺩﻩ؟ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﺑﻴﻤﻨﺎﻛﻴﻢ، ﻋﻤﺮ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﻳﺎﺩ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﺪﻭ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺳﺨﻦ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪ ﺩﻝ ﺑﻄﻤﻊ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺍﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺁﺧﺮ ﺗﻮ ﻣﺸﺮﻙ ﻭ ﻧﺠﺲ ﻫﺴﺘﻰ، ﻭ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻧﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﻃﺎﻫﺮ ﻭ ﭘﺎﻛﻴﺰﻩ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺪﺍﻥ ﺩﺳﺖ ﺯﻧﻨﺪ؟ ﻋﻤﺮ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻪ ﻏﺴﻞ ﻛﺮﺩ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺁﻥ ﺻﻔﺤﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺪﺳﺖ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ. 

و عمر با خواندن آن صفحه که آیاتی از سوره طه بود ایمان آورد."


منبع: -زندگانی محمد پیامبر اسلام ( صلی الله علیه و اله ) - ترجمه السیره النبویه جلد 1 صفحه 215 تا 217

اولین رد پای خشن ترین صحابی در تاریخ اسلام همراه با خشونت بر علیه خواهر خودش ثبت شده است. هر چند قبلتر ها هم مسلمانان را آزار و اذیت می کرده است.

نقش پای فساد در نابودی تمدن صفوی

بنام خدا 

مرحوم ابراهیم باستانی پاریزی در کتاب "سیاست و اقتصاد عصر صفوی" ذیل بحث  علل نزول و سقوط تمدن صفویه در فصل "تجمل ، آشیانه فساد" به بحث اسیر گیری و غلام بچه و ... از گرجستان می پردازد که این اسرا که اغلب پسران زیبایی بودند بین امرا و سربازان و ... قسمت شدند و وجود همین زنان و دختران و غلام بچه های گرجی به شیوع فساد در جامعه و علی الخصوص خواص جامعه کمک شایانی کردند ، ماجرا هایی شنیدنی مثال می زند :  

 

"شاردن گوید که من در تبریز و ایروان قهوه خانه های بزرگی دیدم که پر از پسرانی بود که خویشتن را به مانند زنان روسپی عرضه می داشتند. شاه عباس دوم طفلی را به زینا قهوه چی سپرده بود . پسر بر اثر تجاوزی که به او شد به قهوه چی حمله برد و او را زخمی کرد ولی شاه بجای تنبیه قهوه چی دستور داد شکم بچه را پاره کردند! 

و این درست مقابل رفتاری است که شاه عباس اول با چنین نابکارانی داشت . بدستور شاه عباس اول مردی را که به چنین کارها اقدام کرده بود در همان محل کارش به قتل رساندند. (شاردن جلد ۷ صفحه ۲۵۷) "  

استاد باستانی پاریزی در چند صفحه بعد (ص۲۲۸) به قول تاورنیه سیاح و مستشرق دیگری به ماجرای دیگری اشاره می کند تا فرق بین سلطنت شاه عباس کبیر را با شاه عباس دوم روشنتر نماید:

 

"به قول تاورنیه ، ساروتقی در زمان شاه عباس بزرگ حکمران گیلان بود و یک غلام بچه امرد*  خوشگلی داشت که با عنف او را مالک شده بود و بقول شاردن ، بر اثر تجاوز به طفل مورد خشم شاه قرار گرفت. 

آن جوان برای کشیدن انتقام به اصفهان رفت . پس از آنکه شاه عباس اظهارات او را شنید حکومت گیلان را به آن جوان داد و حکم کرد که به محض رسیدن به گیلان سر ساروتقی را به توسط صاحب منصبی که همراه او فرستاد به اصفهان بفرستد. 

ساروتقی که متوجه شکایت شده بود ، برای پیش گیری از خشم شاه ، خیالش به جائی نرسید جز اینکه آن آلتی را که با آن مرتکب این کار شده بود تماماً قطع نمود! و با همان حالت خراب در تخت روانی نشسته ، از بیراهه متوجه اصفهان شد و با حالت نقاهت به اصفهان رسید و یک راست وارد دربار شد و پس از تحصیل اجازه ، آلت گنهکار خود را با عریضه درخواست عفو در سینی طلایی گذارده به حضور شاه رفت ! شاه چون دید او خود را در کمال سختی تنبیه کرده است ، از تقصیر او درگذشت و او مجدداً به حکومت گیلان رسید ... این شخص در زمان شاه صفی به صدارت عظمی رسید و بر اثر این جراحت ، بقول شاردن ، ساروتقی تا پایان عمر چکمه بلند می پوشید تا ادرارش در آن ضبط شود."  

در جای دیگری از همین فصل کتاب سرگذشت دیگری از همین ساروتقی در زمان شاه عباس دوم را نقل می کند: 

 

" ساروتقی در کمال پیری دو غلام زیبا رو در کنارش بود و یک روز که ایشان را بقول شاردن " با چشمان خود خورد!" به حالت تاثر بطرف جمع برگشت و گفت " بخت شگفت انگیز مرا بنگرید . هنگامی که مرا دندانهای خوبی بود ، قطعه استخوانی نصیبم نمی شد ولی اکنون که دندانهایم فرو ریخته قطعات لذیذی پیشم نهاده اند " 

وقت پیری آمد آن سیب زنخدانم بدست  

میوه ام داد آسمان روزی که دندانم گرفت 

... البته ساروتقی بالاخره بدست شاه عباس دوم بقتل رسید ."  

توضیح : در جنگ گرجستان در سال 1025 هجری قمری در مدت 20 روز هفتاد هزار نفر از گرجی ها به قتل رسیدند و 130 هزار نفر ( زن و دختر و پسر ) اسیر شدند. در جنگ سال 1027 هجری قمری نیز 10 هزار نفر اسیر گرجی از زن و مرد همراه خود آوردند.

* امرد در لغت نامه دهخدا جوان بی ریش و ساده زنج و بی موی معنی گردیده است.

شفاعت شهدای احد

بنام خدا

پیامبر از جنگ احد برگشته و وارد مدینه می شود. مردم که اغلب زنان هستند به پیشواز آمده اند تا شهدای خود را تحویل بگیرند یا از وضعیت آنها مطلع شوند.  برش زیر عینا از ترجمه مغازی واقدی انتخاب شده است:


ﻣﺎﺩﺭ ﺳﻌﺪ ﺑﻦ ﻣﻌﺎﺫ ﻫﻢ، ﻛﻪ ﻛﺒﺸﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻋﺒﻴﺪ ﺑﻦ ﻣﻌﺎﻭﻳﺔ ﺑﻦ ﺑﻠﺤﺎﺭﺙ ﺑﻦ ﺧﺰﺭﺝ ﺍﺳﺖ، ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺩﻭﺍﻥ ﺩﻭﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﻀﻮﺭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ (ﺹ) ﺭﺳﺎﻧﺪ، ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﺍﺳﺐ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺳﻌﺪ ﺑﻦ ﻣﻌﺎﺫ ﻟﮕﺎﻡ ﺍﺳﺐ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ، ﺳﻌﺪ ﮔﻔﺖ: ﺍﻯ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ، ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺁﻣﺪﻩ ﺍست.  ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ (ﺹ) ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺩﺭﻭﺩ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺑﺎد.  ﺍﻭ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ (ﺹ) ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻛﻨﻮﻥ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﺎﻟﻢ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻢ، ﻣﺼﻴﺒﺖ ﺍﻧﺪﻙ ﺷﺪ. ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ (ﺹ) ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺮﮒ ﭘﺴﺮﺵ، ﻋﻤﺮﻭ ﺑﻦ ﻣﻌﺎﺫ، ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﺴﻠﻴﺖ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﺍﻯ ﻣﺎﺩﺭ ﺳﻌﺪ، ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﮋﺩﻩ ﺑﺎﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺷﻬﺪﺍ ﻫﻢ ﻣﮋﺩﻩ ﺑﺪﻩ ﻛﻪ ﺟﻤﻊ ﺷﻬﻴﺪﺍﻥ ﺍﻳﺸﺎﻥ- ﺍﺯ ﺁﻥ ﻗﺒﻴﻠﻪ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﻣﺮﺩ ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ- ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻳﻚ ﺩﻳﮕﺮﻧﺪ ﻭ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻛﻨﻨﺪ.  

ﻣﺎﺩﺭ ﺳﻌﺪ ﮔﻔﺖ: ﺍﻯ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ، ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺧﻮﺷﻨﻮﺩ ﺷﺪﻳﻢ، ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﭘﺲ ﻛﺴﻰ ﺑﺮ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﮔﺮﻳﻪ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻛﺮﺩ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ (ﺹ) ﮔﻔﺖ: ﺍﻯ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ، ﺑﺮﺍﻯ ﺑﺎﺯﻣﺎﻧﺪﮔﺎﻥ ﺩﻋﺎﻯ ﺧﻴﺮ ﻓﺮﻣﺎﻯ.  

ﭘﺲ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ (ﺹ) ﭼﻨﻴﻦ ﮔﻔﺖ: «ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ، ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺩﻟﻬﺎﻯ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﺒﺮ ﻭ ﻣﺼﻴﺒﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻓﺮﻣﺎﻯ ﻭ ﺑﺎﺯﻣﺎﻧﺪﮔﺎﻥ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﻜﻮ ﺣﺎﻝ ﻓﺮﻣﺎﻯ».

منبع :ﺗﺮﺟﻤﻪ ﺍﻟﻤﻐﺎﺯﻱ ﻭﺍﻗﺪﻯ، ﺹ: 228