بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمه علامه سید مرتضی عسگری( برای کتاب سیری در صحیحین محمد صادق نجمی )
نگاهی به سرگذشت حدیث
« و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم و من ینقلب علی عقبیه فلن یضر الله شیئاً و سیجزی الله الشاکرین » [ال عمران : ۱۴۴] محمد جز فرستاده ای نیست که پیش از او فرستادگان درگذشته اند . ایا اگر بمیرد یا کشته شود عقبگرد می کنید ( ؟ ) و هرکه عقبگرد کند ضرری به خدا نمی زند و خدا شکرگزاران را پاداش خواهد داد .
« و ما اتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا » [حشر : ۷] هرچه پیغمبر به شما دهد ان را بگیرید و از هرچه منعتان کند بس کنید .
« و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی » [نجم : ۳] و نه از روی هوس سخن می گوید ، این وحیی است که به او می کنند .
رسول خدا رحلت فرمود و دو میراث گرانبها را در میان یاران خویش بجا گذارد : قران ( = کتاب خدا ) و عترت ( = خاندان پیامبر ) ، و به امت خویش فرمان داد که بدانها پیوسته ، هرگز از انها جدا نشوند .۱
ان حضرت در دوران حیات خود ، بیان حقایق قرانی را بر عهده داشتند و به صورت حدیث ، تمامی علوم اسلامی ، از عقاید و معارف و احکام را در میان پیروان ائین خود منتشر ساختند ، ایشان در باره ی نقل حدیث می فرمودند : خداوند خرم بدارد بنده ای را که سخن مرا بشنود و دریابد و به دیگران که نشنیده اند برساند . چه بسیارند کسانی که دانش و علم را برای داناتر و فهمیده تر از خود بازگو می نمایند .۲
حال بنگریم افراد جامعه اسلامی ، پس از رحلت ان حضرت با قران و اهل بیت چه کردند و در برابر احادیث پیامبر چه نقشی را ایفاء نمودند ؟
ایشان خاندان پیامبر را از متن جامعه طرد نموده ،خانه نشین ساختند و با انان ، انگونه رفتار نمودند که زبان را یارای بر شمردن انها نیست ۳ و انگاه که در توطئه کنار زدن پاسداران اسلام راستین ، از صحنه ی اجتماع پیروز شدند ، توانستند میان قران و احادیث که بیان کننده مفاهیم راستین ان بود جدایی افکنند و کتاب خدا را بر اساس خواسته ی خویش تفسیر و تأویل نمایند.
سخنان و روش پیامبر که بدان سنت گویند ، خود مانع بزرگی بر سر راه سیاست خلفاء و در نتیجه برنده ترین حربه ی مخالفین انان بود، بدین خاطر، دستگاه خلافت تنها راه چاره را در این یافت که، مخالفین خویش را از این حربه ی قوی خلع سلاح نماید .
ابتدا ابوبکر بر ان شد که این سلاح را به انحصار خویش دراورد و بدین منظور، تا پانصد حدیث از پیامبر اکرم
جمع اوری و تدوین نمود، لیکن پس از مدتی دریافت که بهره ای از این کار خود نخواهد برد، زیرا امکان انحصار وجود نداشت و در نتیجه تمام ان احاد یث را در اتش سوزانید .۳
بی تردید در ان زمان، امکان نداشت که مردم را از نقل و نوشتن حدیث باز داشت و انها را تنها به استفاده از احادیثی که ابوبکر جمع کرده بود مجبور نمود، لذا چاره را در این دید که مطلقاً احادیث پیامبر را ممنوع نماید ، تا دست مردم از این سلاح نیرومند ، کوتاه گردد .بر این اساس خلیفه ، مسلمانان را از باز گویی احادیث پیامبر منع نموده، دستور داد : « از پیامبر حدیث نقل نکنید و به قران مشغول باشید .» ۴
اری ، تنها قران ! زیرا قران جدای از احادیث پیامبر را می توان به دلخواه تأویل نمود.
ابوبکر وفات یافت ، و در وصیتنامه ی خویش خلافت را به عمر واگذار نمود . البته بیشتر مسلمین هم که به خاطر بی بهره ماندن از بیانات پیامبر ، روشن بینی خویش را از دست داده بودند ، از فرمان خلیفه سرپیچی نکردند .
عمر نیز در دوران حکومتش ، سیاست منع حدیث را بشدت دنبال نمود و یکبار که به منظور تظاهر به ازادی ، در حکومتش مسأله نقل و نوشتن احادیث پیامبر را به مشورت با مردم نهاد و عموم مسلمین لزوم ان را اعلام داشتند ، با زیرکی خاصی ، پس از یکماه اندیشیدن راه چاره را یافت و به میان مردم امده اعلام نمود : « من می خواستم سنت رسول خدا را بنویسم ، لیکن امت های گذشته را بیاد اوردم که با نوشتن بعضی کتاب ها و توجه زیاد به انها از کتاب اسمانی خود باز ماندند [هرچه در تاریخ ادیان گشتم دلیلی بر این مدعا نیافتم لطفا شما اگر موردی سراغ دارید بنده را یاری نمایید تا بدانیم که خلیفه دوم به چه موردی اشاره داشته اند !] لذا من هرگز کتاب خدا ( = قران ) را با چیزی در هم نمی امیزم .» ۵
وی هنگامی که یاران پیامبر را به ماموریت می فرستاد بدان ها دستور می داد که حدیث نگویند و مردم را به وسیله ان از قران باز ندارند و اگر مطلع می شد که یکی از انان از فرمان وی سرپیچی نموده ، او را به مدینه به نزد خویش احضار می نمود و تا زنده بود وی را تحت نظر داشت .۶
و نیز انچه حدیث گرد اورده و نوشته بود از میان مردم جمع نموده و می سوزاند .
دوران خلافت عمر ، بدینسان سپری شد و عثمان با دسته بندی خاصی که پدید امده بود [با شگرد خاصی از سوی عمر ] به خلافت رسید . در زمان عثمان ، مبارزه ی دستگاه خلافت علیه نقل احادیث شدیدتر شد . اگر عمر در دوران خود صحابه ی پیامبر را می ازرد و ایشان را در مدینه تحت نظر نگاه می داشت و نوشته های انان را می سوزاند ، عثمان برای جلوگیری از بازگویی بیانات و روش پیامبر ، یاران وی را شکنجه و تبعید کرد . چنانچه « ابوذر » را از مدینه به شام و از شام به مدینه و انگاه به ربذه تبعید نمود ، تا اینکه یار گرامی پیامبر در ان صحرای سوزان در غربت جان سپرد . و نیز « عمار یاسر » دیگر صحابی رسول خدا را چنان مضروب ساخت که بیهوش بر زمین افتاد . ۷
بیست و پنج سال دوران حکومت سه خلیفه ، یاران پیامبر و تابعین و دیگر دست پرورده های اسلام ، در چنین فشاری بسر می بردند ، تا سرانجام طاقتشان بسر امد و با یک قیام عمومی ، بنیان خلافت عثمان را در هم کوبیده وی را کشتند ، و سپس به علی ( ع ) روی اورده ، وی را به اصرار فراوان به خلافت بر گزیدند .
[ادامه دارد ...]
------------------------------------------------
۱- احمد حنبل - مسند ج ۳ ص ۱۴-۱۶-۲۶-۹-۱۷ و ج ۵ ص ۱۸۲
و نیز محمد بن عیسی ترمذی - « صحیح » - باب مناقب
۲ - محمد بن عیسی ترمذی - « صحیح » ج ۱ ص ۱۲۵ + ۱۴ باب فضل العلم ، تبلیغ الحدیث عن رسول الله + علامه محمد باقر مجلسی - « بحارالانوار » ج ۱ ص ۱۰۹و ۱۱۲
۳ - شمس الدین ذهبی - « تذکرة الحفاظ » ج ۱ ص ۵
۴ - همان - ج ۱ ص ۷-۸-۱۳
۵ - محمد بن سعد کاتب الواقدی - « طبقات الکبری » ط لیدن ج ۳ ص ۲۰۶ + ابن عبدالبر - « جامع بیان العلم و فضله » ج ۱ ص ۶۴-۶۵
۶ - تفصیل در کتاب « من تاریخ الحدیث » علامه عسگری
۷ - احمد بن یحیی بلاذری - « انساب الاشراف » ج ۵ ص ۴۹
**********************************
قسمت دوم
امام ( ع ) زمانی به خلافت رسید که مسلمانان یک ربع قرن ، با روش خلفای گذشته سر کرده و رفته رفته با ان خو گرفته بودند . ان حضرت موقعیت زمان خویش را چنین بیان می نمایند۱ :
« خلفای پیش از من ، بس کارها انجام داده اند که در انها اگاهانه با رسول خدا مخالفت نموده اند . پیمان وی را شکستند و سنتش را تغییر دادند ، و اکنون ، چنانچه من مردم را به ترک ان امور وادارم و کارها را به شکل نخستین و راستین ان ، یعنی به ان صورتی که در زمان پیامبر بود ، باز گردانم ، لشکریانم از گردم پراکنده خواهند شد و مرا تنها و بیکس رها خواهند نمود ، یا حداکثر با اندکی از شیعیانم ، یعنی انان که با من و امامتم از راه کتاب خدا و سنت رسول اشنایند ، باقی خواهم ماند .»
« چه فکر میکنید ؟ اگر فرمان دهم ، مقام ابراهیم را به انجا که پیامبر فرمان داده بود باز گردانند ، فدک را به بازماندگان فاطمه ( ع ) بسپرم ، پیمانه ی رسول خدا را ، به انچه بود برگردانم ، زمین هایی را که پیامبر بنا به مصالحی در اختیار افرادی گذارده بود به انها باز گردانم ، زمینهایی را که پیامبر بنا به مصالحی در اختیار افرادی گذارده بود ، به انها بازگردانم ، داوری های ستمگرانه ی خلفا را نقض نمایم ، زکات را از موارد اصلی ان و به اندازه ی صحیح بگیرم . وضو و غسل و نماز را به شکل اولیه ی ان بازگردانم ، زنانی را که ناروا از شوهرانشان جدا کرده به دیگری داده اند ، به همسرانشان باز دهم .بیت المال را که به روش طبقاتی تقسیم نموده اند ، مانند عصر پیامبر برابر قسمت نمایم و نگذارم اموال تنها در دست توانگران باشد۲ . مالیات زمین ها را لغو نمایم۳ ، مسلمانان را در امر زناشویی همدوش و برابر قرار دهم ۴، خمس را ان چنان که خداوند فرمان داده بگیرم۵ ، مسجد پیامبر را همانگونه که در زمان حضرت بود نمایم ، درهایی که پس از وی به مسجد گشوده اند بسته و درهایی که بعد از او بسته اند باز نمایم ، مسح بر پاپوش های چرمی را منع کنم ۶، بر نوشیدن نبیذ و شراب خرما حد و کیفر خاصش را اجرا نمایم۷ ، متعه حج و متعه زنان را همچون زمان رسول الله جایز شمرم ۸، تکبیر نماز میت را پنج بار قرار دهم۹، مردم را ناگزیر نمایم که در نماز « بسم الله » را با صدای بلند بخوانند۱۰ ، طلاق را مطابق روش پیامبر شکل دهم۱۱ ، رفتار با تسیران جنگی امت هایی گوناگون را به شکلی که خدا و رسولش فرمان داده اند بازگردانم۱۲ ، کوتاه سخن اینکه اگر مردم را ، به زیر فرمان الهی و احکام قران گرد اورم در چنین صورتی انها از گردم پراکنده خواهند گشت .»
« به خدا سوگند ! هنگامی که به مسلمانان فرمان دادم در ماه رمضان جز نمازهای واجب را به جماعت نخوانند و گفتم : به جماعت گزاردن نمازهای مستحب بدعت است ، جمعی از سپاهیانم - انان که در رکاب من شمشیر می زدند - بانگ برداشتند : « واسنة عمراه! » ای مسلمانان ! علی می خواهد سنت عمر را تغییر دهد و ما را از خواندن نمازهای مستحب در ماه رمضان باز دارد. و کار را بدانجا رساندند که بیمناک شدم شورشی بر پا نمایند . »
« اه ، که چه کشیدم از این امت و مخالفت هایشان با من ، و فرمانبریشان از پیشوایان گمراه ، فرمانبرداری از پیشوایانی که بسوی اتش می خوانند .»
امام ( ع) برنامه ی کار خویش را چنین ترتیب داده بودند که بر وفق روش پیامبر و بر خلاف رویه خلفا عمل نمایند .به ویژه در مسئله ی حدیث ، برای محو نمودن اثار خلفا مبارزه ای پی گیر و دامنه دار انجام دادند .
قریش که رفتار حضرت را مخالف منافع دنیوی خویش می دیدند ، به مخالفت با ایشان بر خاستند ، در جنگهای جمل و صفین خون های فراوان ریخته و دشمنی خویش را با ان حضرت تا انجا دنبال کردند که پس از چهارسال و اندی ایشان را در محراب عبادت شهید نمودند .
[ادامه دارد ...]
--------------------------------------------
۱- در اینجا جمله هایی از شکوه های دردالود امام علی ( ع ) را باز گفته ایم البته نه با ترجمه تحت اللفظ که نیاز به شرح و تفصیل داشته باشد ، بلکه عبارات ان حضرت را نقل به معنا کرده ایم . تفصیل در :
محمد بن یعقوب کلینی - « روضه کافی » ج ۸ ص ۶۱-۶۳
۲- عمر با تقسیم بیت المال در جامعه اسلامی ، نظام طبقاتی ایجاد نمود ؛ زیرا مسلمانان ان عصر را نام نویسی کرده [و از اموال به غارت برده از ایران و شامات ]گروهی را سالیانه پنج هزار درهم و گروه دیگر را چهار هزار درهم و دیگران را سه هزار درهم و دو هزار درهم و هزاروپانصد تا دویست درهم در سال حقوق قرار داد ، بدینسان در اسلام طبقه اشرافی و توانگر از یک طرف و طبقه تهی دست و فقیر از سوی دیگر بوجود امد [ و در ادامه این روش عثمان در بذل و بخشش بیت المال انچنان زیاده روی کرد که بیکباره غنایم فتح افریقا را که هزاران هزار سکه طلا بود به مروان پسر عمو و دامادش بخشید که البته این یک نمونه بود و ... برای اگاهی از انچه که در زمینه بیت المال کردند می توانید به اولین خطبه امام علی در اتمام حجت با مسلمین مراجعه نمایید .]
۳- عمر مالیات زمین را در عراق بر اساس قوانین مالیاتی ایران ساسانی و در مصر بر اساس قوانین مالیاتی امپراتوران رومی قرار داد !
۴ - عمر غیر عرب را از ازدواج با دختران عرب نژاد منع نمود .
۵ - سهم ذوی القربی را پس از پیامبر ؛ خلفا از خمس ساقط نمودند .
۶- « خف » پاپوشی از پوست حیوانات می باشد . اهل تسنن به پیروی از اسلاف خود ، شستن پا را در وضو ، هنگام برهنگی ان واجب می دانند . اما اگر در پاپوش یا خف باشد ، مسح بر ان را جایز می شمارند !
۷ - « نبیذ » شرابی است سبک که غالبا از خرما ساخته می شود .
۸ - عمر دو متعه را تحریم نمود :
یک ) متعه حج که حاجیان پس از اداء عمره از احرام درایند ، پس از ان باردیگر برای حج احرام بندند. این دستور اسلام بود . اما عمر دستور داد بر احرام عمره بمانند تا اعمال حج را به پایان رسانند .
دو ) متعه زنان که همان ازدواج موقت است که به تصریح قران و روایات اهل سنت جزء احکام مسلم اسلام می باشد .
۹ - تکبیر نماز میت را اهل تسنن به استناد روایت ابوهریره ؛ چهار نوبت می گویند . نگاه کنید به :
ابن رشد اندلسی - « بدایه المجتهد » ج ۱ ص ۲۴۰
۱۰- پاره ای از فرق اهل سنت « بسم الله » را از حمد و سوره در نماز اسقاط می کنند ظاهرا در این مسئله از معاویه پیروی می کنند . رجوع کنید به « تفسیر الکشاف » در تفسیر سوره حمد ج ۱ ص ۲۴-۲۵ [البته اگر این خطبه اصالت داشته باشد پس در زمان خلافت امام این روش مرسوم بوده است و نتیجه اینکه معاویه نیز بعدا به اسلاف خود تقلید کرده و روش سابق خود را ادامه داده است . ]
۱۱ - اهل سنت سه طلاق زن در یک مجلس را جایز می شمارند . و بدون حضور شاهد عادل بدان مبادرت می ورزند . رجوع شود به - « بدایه المجتهد » ج ۱ ص ۸۰-۸۴
۱۲- خلیفه دوم فرمان داده بود که اسیران عرب را جمله ازاد کنند ؛ اما اسیران فارس را حتی به مدینه پایتخت اسلام راه نمی داد . از جمله مخالفت های دیگر او با سنت رسول الله این که به فرزندانی که از غیر زن عرب باشند ، در غیر سرزمین عربی به دنیا امده باشند ، ارث نمی داد .
رجوع شود به - « الموطأ » تالیف مالک بن انس ج ۱ ص ۸۰
***********************************
پس از قسمت اول و دوم سرگذشت حدیث ، اینک قسمت سوم و اخر « سرگذشت حدیث » بقلم علامه مرتضی عسگری :
چیزی نگذشت که معاویه ، دشمن خدا و رسول ، با نیرنگهای فراوان بر تخت خلافت تکیه زد و در گفتگویی که با مغیره بن شعبه داشت سیاست خویش را اظهار نمود .مغیره گفته بود : « ای امیرالمومنین ! حال که به ارزوها و امالت رسیدی ، با این زیادی سن چه مانعی دارد عدل و داد پیشه نمایی و با انجام کارهایی شایسته نام نیکی از خود بجای گذاری ؟
به خدا سوگند ! امروز دیگر بنی هاشم چیزی ندارند که ترس و هراس تو را برانگیزد . بنابراین چه خوبست که با ایشان مهربانی نمایی و پیوند خویشاوندی خود را مراعات کنی .
معاویه چنین پاسخ داد ه بود : « هیهات ، هیهات ، دور است دور ! ابوبکر به حکومت رسید ، عدالت ورزید و ان همه سختی ها را بر خود هموار ساخت لیکن هنوز چند روزی از مرگش نگذشته بود که جز این که گاهی نامش را ببرند چیزی از وی باقی نماند .
انگاه عمر به حکومت رسید ، کوشش ها کرد و در ده سال خلافت خود بسیار رنج دید . بخدا سوگند ، با مرگش نامش نیز مرد .
سپس برادر ما عثمان ، که از نظر خاندان از همه والاتر بود [منظور معاویه بستگی عثمان به خاندان امویان است ] حکومت را به دست گرفت و کارهایی انجام داد ، دیگران هم هر چه با وی کردند ، گذشت . بخدا سوگند ! پس از مرگش ، نامش هم مرد و اعمال و رفتار خوبش [لابد منظور معاویه بذل و بخششهای میلیونی عثمان به امویان است ] فراموش گشت . ولی نام ان مرد هاشمی ـ رسول خدا ( ص ) ـ را روزی پنج بار در سراسر جهان اسلام با صدای بلند اعلام می نمایند : « اشهد ان محمد اً رسول الله » : با وجود این ، نام چه کسی باقی خواهد ماند ای بی مادر ؟!
نه بخدا سوگند ! تا این نام را از روی زمین بر نیاندازم از پای نخواهم نشست !۱ »
و بدینسان همه ی نیروی خود را برای نابودی نام و نشان پیامبر و خاندانش بکار گرفت ، و برای رسیدن به هدف خویش دستگاه های گوناگون حدیث پردازی به راه انداخت و کار را بدانجا رساند که ابوهریره بیش از پنجهزار و سیصد حدیث ، و عبدالله بن عمر زیاده از دو هزار و سرانجام ام المومنین ، عایشه ، و انس بن مالک هر یک بیش از دو هزار و سیصد حدیث به دروغ به پیامبر نسبت دادند ! ۲»
اینان و دیگر همکارانش ، از صحابه ، برای جلب رضایت طبقات حاکم ، در جعل حدیث بر یکدیگر سبقت می جستند و جز خدا ، هیچکس اگاه نیست که در این دوره ، تا چه اندازه حدیث پرداخته و به پیامبر نسبت داده شده است . و در اثر همین کار ، همه چیز اسلام را مسخ و وارونه نموده ، و در نتیجه اسلام راستین و حقیقی را به اسلامی مسخ شده و قابل توجیه با دستگاه خلافت ، تبدیل نمودند .
گروه حاکم نیز ، تنها این اسلام را به رسمیت شناختند و این اسلام واژگونه که شالوده اش در زمان معاویه ریخته شد [در بحث با این برادران کشاف الحقایق دین! نوشتیم که چنانچه در تمامی تواریخ ثبت است پس از صلح امام حسن ( ع ) با معاویه و روزی که معاویه به کوفه وارد شد و مسلمانان زیر لوای جانشین خلف عثمان خلیفه سوم گرد امدند و ... معاویه به میمنت این پیروزی و اتحاد دنیای اسلام ! ان سال را سال « سنت و جماعت » نامید و بدین ترتیب از انسال به بعد طرفداران اسلام رسمی ! را مسلمانان « اهل سنت و جماعت » ( سنی ) نامیدند و طرفداران اسلام راستین را کمافی السابق « شیعه علی » ( شیعه) ]، تا به امروز به عنوان اسلام حقیقی ، باقی است تا جایی که در عصر ما ، نشاندادن اسلام راستین یعنی دینی که پیامبر اسلام به جهانیان عرضه نمود ، به کسانی که با اسلام رسمی خو گرفته اند بسی دشوار و برایشان باور نکردنی میباشد . چه انانکه با اسلام رسمی ، یعنی انچه در عصر معاویه پرداخته شد ، خو گرفته اند ، اسلام را از دریچه ی کتبی که مجموعه ای از احادیثی است که به دروغ به پیامبر نسبت داده شده ، شناخته اند . به عنوان نمونه ، به توحید اسلامی از دریچه ی این حدیث ساختگی که ابوهریره زحمت پرداختنش را کشیده می نگرند :
« گروهی به پیامبر اکرم گفتند : ای رسول خدا ! ایا ما در روز رستاخیز پروردگار خویش را مشاهده می نماییم ؟ فرمود : ایا در شب چهارده از دیدن قرص ماه ناراحتید ؟ گفتند : نه ای پیامبر خدا ! فرمود : ایا از مشاهده ی خورشید در ان هنگام که در پس ابر نباشد ازرده می شوید ؟ گفتند : نه ای رسول خدا . فرمود : شما همانگونه پروردگارتان را خواهید دید ! در روز رستاخیز خداوند مردم را گرد اورده ، سپس انها را می خواند و می فرماید تا هرکس بدنبال انچه می پرستیده برود .
انان که افتاب را می پرستیدند به دنبال افتاب خواهند رفت و انها که ماه را می پرستیدند به دنبال ماه و سر انجام انان که طاغوت ها را پرستش کرده اند به دنبال معبودهای خود ، می روند .تنها این امت باقی می ماند که در میانشان منافقان نیز وجود دارند ، انگاه خداوند تبارک و تعالی ، با صورتی جز انکه در گذشته می شناختند نزد ایشان امده می گوید : من پروردگار شمایم . می گویند : به خدا پناه می بریم از تو .ما اینجا خواهیم ماند تا پروردگارمان بیاید و انگاه که او بیاید وی را خواهیم شناخت .
سپس خداوند به همان صورتی که وی را می شناختند به نزد ایشان امده می گوید :
من پروردگار شمایم . خواهند گفت : اری تو پروردگار ما هستی و به دنبالش براه می افتند ...! ! ۳»
این حدیث چنانکه دیدیم اساس خدا شناسی و معاد اسلامی صحیح را مسخ و ویران نموده هست . در احادیث دیگری سیمای اسمانی پیامبر اسلام را دگرگونه نمایانده اند. از ان جمله ، روایت نموده اند که پیامبر اکرم از خدای خویش درخواست نمود :
« بار الها ! نکوهش ها و نفرینهایی که از روی خشم و غضب نثار مومنان می کنم سبب پاکی ایشان بنما و مایه ی برکت انها قرار ده .۴ »
همچنین روایت کرده اند که پیامبر اکرم به مردم فرمود : « نخل خرما نیاز به گرده پاشی و تلقیح ندارد .» و یا این که فرمود : « نخل را گرده پاشی نکنید بهتر خواهد شد .» مردم فرمان ان حضرت را اطاعت نموده ، درخت خرما را گرده پاشی نکردند و در نتیجه ان سال درختان به بار ننشست . پیامبر اکرم چون از حاصل فرمان خویش اطلاع یافت فرمود : « من این گونه می پنداشتم ، از من باز خواست نکنید ! » یا « شما در کار دنیایی خود اگاهترید .۵ »
نیز روایت نموده اند که روزی پیامبر اکرم در شهر مکه سوره ی « نجم » را قرائت می فرمود تا بدین ایه رسید : افرایتم اللات و العزی و مناه الثالثه الاخری « ایا لات و عزی و منات ، ان بت سومین را می بینید ؟ »
با خواندن این ایه ، شیطان بر زبان مبارکش القاء کرد که بگوید :تلک الغرانیق العلی منها الشفاعه ترتجی « به ان بتها که چون پرندگان سپیدند امید شفاعت می رود .» [گویا توجه به مسئله « شفاعت » در بین برادران اهل سنت بسیار با سابقه است !!!]
چون این سخن بر زبان پیامبر جاری گشت مشرکان خشنود شدند که اینک پیامبر هم نام بتان ما را به نیکی یاد کرد و در این حال همگان ـ مشرکین و مسلمانان ـ به سجده افتادند ! تا این که جبرئیل نازل شد و پیامبر را از این اشتباه بزرگ اگاه ساخت و به ان حضرت عرض نمود گه این جملات را شیطان به ایشان القا کرده است .
در پاره ای از روایات چنین امده است که جبرئیل به ان حضرت گفت : ایات را تکرار نکنید . پیامبر ایات را به ترتیب قرائت فرمود در ضمن جمله ی تلک الغرانیق العلی ...
را نیز خواندند جبرئیل گفت : نه ، این جمله را من نیاورده ام و شیطان بر زبان شما گذارده است ! ۶
این روایات ، در تفاسیر مشهور و معتبر برادران اهل تسنن چون : طبری ، ابن کثیر ، سیوطی و سید قطب امده است . اینان به قدری از این گونه احادیث ساختگی از پیامبر اکرم روایت کرده اند که چهره ی حقیقی رسول خدا را در پس پرده های دروغ و بهتان ، از دیده ها پنهان داشته اند ۷.
متقابلا ، سیمای سران و فرمانروایان قریشی و نزدیکانشان را نیز دیگرگون کرده ، فضائلی دروغین برای انان جعل نموده اند . معارضان ایشان را نیز هدف تهمت و افتراهای خویش قرار داده اند تا جائی که مردانی چون « ابوذر غفاری » ، « مالک اشتر » ، « عمار یاسر » و ... را نا اشنای با دین و فریب خورده قلمداد نموده اند و به این نیز بسنده نکرده ، روایات بسیاری در صفات خدا ، چگونگی رستاخیز و محشر ، پاداش و کیفر بهشت و دوزخ ، سرگذشت پیامبران پیشین ، اغاز افرینش و عقاید و احکام اسلامی نقل کردند که ماخذی جز افکار خرافی اهل کتاب و فرهنگ جاهلی و دروغ و بهتانهای ساخته ی مغز خودشان نداشت .
به اندازه ای این گونه احادیث زیاد شد و دامنه ی نقل ان وسعت یافت که همه ی حقایق دینی رامسخ و دیگرگون ساخت و حاصل ان اسلامی بود که به عنوان مذهب طبقه ی حاکم به وسیله ی فرمانروایان بنی امیه و بنی عباس تا اواخر خلافت عثمانی ترویج می شد .
در برابر مزدوران حدیث ساز دروغ پرداز ، در تمام دوران تاریخ حیاتبخش اسلام ، گروه دیگری نیز بودند که به قیمت از کف دادن جان ، سنت راستین ، یعنی بیانات و روش پیامبر را ، در میان مسلمین نشر و ترویج می نمودند .
« ابوذر » صحابی بزرگ رسول خدا ، از سران این گروه بشمار می اید . روزی نزدیک « جمره ی وسطی » در « منی » ، نشسته بود و انبوهی از مردم بر گردش جمع بودند و در مورد دینشان از وی می پرسیدند . ناگهان یکی از دژخیمان حکومت اموی که زیادی جمعیت وی را متوجه ساخته بود ، نزدیک امده بالای سر ابوذر ایستاد و به وی گفت : مگر تو را از پاسخ دادن به پرسش های مردم باز نداشته اند ؟
ابوذر گفت : ایا تو ماموریت داری که مرا تحت نظر داشته باشی ؟ و سپس به پشت گردن خویش اشاره نموده گفت :اگر شمشیر را اینجا بگذاری و گمان ببرم که می توانم ، قبل از این که بریدن سر من به پایان برسد یکی از سخنانی را که از پیامبر شنیده ام باز گو نمایم ،بی تردید خواهم گفت ۸ .[و می دانیم که ابوذر در نهایت به دلیل نقل حدیث به ربذه تبعید شد و ...]
« رشید هجری » ، بزرگمردی دیگر از این گروه است . وی هنگامی که « زیاد » حاکم شهر کوفه ، دست و پای او را برید و به خانه اش بردند و مردم به دیدارش امده می گریستند ، به ایشان گفت : گریه و زاری را کنار گذارده وسائل نوشتن بیاورید تا انچه از مولایم شنیده ام برای شما باز گو نمایم . مردم نیز پذیرفتند چون این خبر به زیاد رسید فرمان داد زبان او را نیز ببرند .
« میثم تمار » نیز گام بردار همین طریق بود . انگاه که ابن زیاد در کوفه دست و پای وی را برید و بر چوبه دارش کشید بسان گوینده ای که بر فراز منبر رود ، فریاد بر اورد ، هان ای مردم ! هر کس که خواهان شنیدن احادیثی است که از علی ( ع ) شنیده ام بیاید ، مردم گرد او جمع شده ، میثم اغاز سخن نمود . چون این خبر به ابن زیاد رسید فرمان داد زبانش را نیز ببرید تا دیگر سخن نگوید .
میثم پس از بریده شدن زبانش ، ساعتی بیش تاب نیاورد و غرق خون بر چوبه دار جان به جان افرین تسلیم نمود .
دیدیم که در طول زمان ، مقام خلافت رفته رفته نفوذ بسیاری یافته بود تا انجا که می توانست حلال و حرام خدا و رسول راتغییر دهد و نیز قوانینی که از طرف خلیفه وضع می شد با همان استحکام قوانین الهی اجرا می گشت .
البته این حالت ، تا اواخر دوران خلافت عثمان بیشتر دوام نیافت و نارضایتی عمومی و انقلاب مردم ، کما بیش ان را در هم کوبید ، تا اینکه با گذشت زمان نوبت به معاویه رسید . وی به یاری دستگاه عظیم تبلیغاتی خود ، که از حدیث پردازان ورزیده تشکیل یافته بود ، به ترمیم گذشته پرداخت . و می رفت که دیگر بار مقام خلافت نفوذ و ارج گذشته ی خویش را باز یابد .
اما شهید شدن « امام حسین ( ع ) » این نقشه را برای همیشه نقش بر اب کرد و از ان پس دیگر خلافت نتوانست به موقعیت پیشین خود برسد . و بدین خاطر نواوری ها و بدعت هایی که اسلام رسمی را از اسلام راستین جدا ساخته از این پس چندان افزوده نمی گردد و دیگر خلفا توان ان را نمی یابند که بدعتهای تازه ای پدید اوردند .
شهادت امام حسین ( ع) ثمره ی دیگری نیز همراه داشت . و ان کاسته شدن حبس و زجر و شکنجه و قتل شناسندگان واقعی اسلام و باز گو کنندگان احادیث پیامبر بود .زیرا حکومت های بعد نتوانستند انان را به شدت گذشتگان شکنجه نموده ، به قتل رسانند . در نتیجه انان نتوانستند با کوششهای پیگیر ،از میان هزاران حدیث که بیشتر انها پرداخته مزدوران خلافت بود ، احادیث صحیح را باز شناخته در دسترس مسلمانان قرار دهند .
با روی کار امدن عمربن عبدالعزیز ، دوره ی صد ساله ی جلوگیری از احادیث پایان یافت و از این زمان که قرن دوم اغاز شد پیروان اسلام رسمی ، از حکومت خویش دستور یافتند که احادیث پیامبر را بنویسند .در نتیجه ، ده ها کتاب در سیره ی پیامبر و صحابه ، و نیز در احادیث رسول اکرم ، گرداوری شد که در میان هزاران حدیث که در ان کتب وجود داشت تنها حدیثی چند یافت می شد که به وسیله ی شاگردان واقعی مکتب اسلام از پیامبر باز گو شده باشد .لیکن حتی همین چند حدیث نیز دانشمندان خود فروخته به دستگاه را ، ازار می داد و لذا برای رهایی از انها ، دو اقدام نمودند :
اول اینکه : در علم « رجال و درایه » مقرر کردند که چنانچه یکی از راویان حدیثی هواخواه و شیعه علی ( ع ) باشد ان حدیث بی ارزش و ضعیف خواهد بود !۹ دیگر این که در زمینه ی حدیث ، مجموعه های تدوین نمودند که تا حد امکان از این گونه احادیث خالی بود و نیز احادیثی که کوچکترین برخوردی با حیثیت قدرتمندان پس از رسول خدا و خلفای راشدین داشت ، در انها موجود نبود .
کتابهای حدیثی ، که برای روش تدوین یافت ، « صحیح » نامیده شد و تعداد انها به شش رسید ، که در میان انها صحیح بخاری از دیگران اعتبار بیشتری یافت .
زیرا بخاری بیش از دیگران به دو اصل فوق توجه داشت تا جایی که حتی از خوارج ـ چون عمران بن حطان ـ حدیث نقل کرده ، لیکن از امام صادق ( ع ) حدیثی روایت ننموده است ! ! وی همچنین احادیثی را که برخوردی با خلفا داشته ، نا تمام و پاره پاره نقل نموده و بهمین جهت پیروان اسلام رسمی ، کتاب او را پس از قران صحیح ترین کتاب می شناسند !
و بر همین اساس ، در کتابهای تاریخ و سیره ، تاریخ طبری از همه ی تواریخ محکم تر و معتبرتر بشمار امده ، چه او نیز راه بخاری را پیموده است و به شدت مراقب بوده حدیثی را که کوچکترین تضادی با منافع و وجهه ی ان گروه از صحابه ، که مورد احترام اسلام رسمی بودند ، داشت نقل ننماید و متقابلا هر حدیث ساختگی را که دست اویزی برای توجیه ستمگری های انان داشت باز گو نموده است .بهمین خاطر ، طبری صدها حدیث جعلی و پرداخته ی دست بی دینان و دشمنان اسلام را روایت کرد و در نتیجه ، تمامی حوادث تاریخی عصر پیامبر و خلفای اولیه را واژ گونه تصویر نمود .و از انجا که سخت پایبند حفظ منافع خلفا و صحابه مورد تا یید انها بود ، چنان شهرت و اعتبار یافت که امام المورخین ، پیشوای تاریخ نگاران ، خوانده شد و پس از وی مورخین نامی چون ابن اثیر ، ابن کثیر و ابن خلدون تاریخ زندگی صحابه را فقط از او اقتباس نمودند .[دوستان عزیز حین بحث با این برادران « حقایق دین » متوجه شدند که در دو مورد که ابه تاریخ طبری استناد کردیم چطور با حساسیت این برادران مواجه شد که در مورد « روز پنجشنبه » ادرس منبع را از ما خواستند و در مورد « اتش و عمر و خانه حضرت زهرا » نیز وقتی که ادرس مطلب را از تاریخ طبری به اشتباه ذکر کردیم موجب شد که این برادران برای کشف حقیقت به کتابخانه ملی مراجعه کرده و ... و با دستپاچگی و ذوق زدگی پیام گذاشته بودند که : « جلد ۴ در صفحه ... تمام می شود و سعی کنید منبعد چشم و گوش بسته مطلبی را عنوان نکنید و ... » و حتی زحمت نکشیده بودند که قسمت مربوط به فوت پیامبر را مطالعه نمایند تا ... و وقتی که ادرس صحیح و تکمیلی را از همین کتاب اوردیم گویا موجب سرخوردگی اینان گردید و دیگر ... ]
پیروان اسلام رسمی ، از قرن چهارم به بعد ، به دنبال دانشمندان وابسته به دستگاه ، شش کتاب حدیث فوق را منتشر ساخته مورد عمل قرار دادند ، در تاریخ نگاری نیز فقط طبری و پیروانش ماخذ کار شده و در نتیجه ، صدها کتاب حدیث و تفسیر و تاریخ که دیگر دانشمندان گرد اورده بودند بدست فراموشی سپرد ه شد ۱۰. و بدین صورت راه بحث و تحقیق و شناسایی اسلام راستین را ـ اسلامی که پیامبر برای انسان ها به ارمغان اورده بود ـ به روی خود و دیگران بستند .
نسل های بعد از قرن چهارم تا امروز ، نیز به تقلید کورکورانه از ایشان بسنده کردند ودر نتیجه ، امروزه جز شاگردان و پیروان مکتب اهل بیت ، همگان اسلام را همان اسلام رسمی ساخته ی دست حدیث پردازان مزدور خلفا میدانند و بدین خاطر در زمان ما نیرومندترین سدی که بر سر راه شناخت اسلام اصیل و هدایت گمراهان قرار داد همین احادیث ساختگی ، در زمینه ی معارف و احکام و سیره و تاریخ می باشد .
و بر این مبناست که ؛ ضرورت دارد دانشمندان جهان اسلام در این مورد به بررسی و تحقیق پرداخته ، اسلام حقیقی را که فقط در مکت
صحاح ستّه : نام شش کتاب حدیث اهل سنت و جماعت که فقها و اصحاب حدیث بر آنها اعتماد دارند ، و آنها عبارتند از : الجامع الصحیح تألیف محمد بن اسماعیل بخارى (م 256 ه) ، صحیح تألیف ابوالحسن مسلم بن حجاج نیشابورى (م 261 ه) ، سنن تألیف ابن ماجه (م 273 ه) ، جامع تألیف ترمذى (م 279 ه)، سنن تألیف ابىداود (م 275 ه) ، سنن تألیف نسائى (م 303 ه) .
اگر مسند احمد را که یکی از منابع عمده صحاح می باشد به اینها بیفزاییم مجموع معتبرترین کتب حدیثی تسنن را تشکیل می دهند .
احمد بن محمد بن حنبل یکى از ائمه اربعه اهل سنت است که در مرو به سال 164 متولد شده و مادرش او را در دوران شیرخوارگى به بغداد آورده و به نقلى وى در شکم مادر بوده و چون مادر به بغداد آمد در آنجا بزاد.
وى در مصر نزد امام شافعى درس خوانده و در آنجا در مسئله خلق قرآن که زمان مأمون مطرح بوده مخالفت ورزید و بر آن شکنجه و تعذیب شد و پس از فراگیرى فقه به بغداد بازگشت و امامت اهل سنت را به عهده داشت و نزد اهل آنجا احترامى بسزا داشت و گویند: وى جهت جمعآورى حدیث از بغداد که محل زندگى او بود به کوفه و بصره و مکه و مدینه و شام و یمن شتافت و باز به بغداد بازگشت.
و زمرهاى از بزرگان محدثین سنت از او حدیث گرفتند از قبیل محمد بن اسماعیل بخارى و مسلم بن حجاج نیشابورى.
کتابهاى زیادى را تألیف نمود که از آن جمله است: مسند که مشتمل بر سى هزار حدیث است و کتاب مناقب على بن ابیطالب.
وى در سال 241 در بغداد بدرود حیات گفت و در آنجا به خاک سپرده شد. (لغتنامه دهخدا)
نامش محمد فرزند اسماعیل ، انهم فرزند ابراهیم است . جد دوم بخاری مغیره و جد سومش بردزبه جعفی ( بنا به نقل ابن خلکان و خطیب بغدادی وی زرتشتی بوده ) است . کنیه اش ابو عبدالله ملقب و مشهور به بخاری است .
تولد بخاری در شوال ۱۹۴ در شهر بخارا واقع شده و در سن کودکی پدرش را از دست داده است .از ده سالگی به فراگرفتن علم پرداخته و از بیست سالگی سفرهای علمی ( برای جمع اوری احادیث ) خود را اغاز کرده است .
از بخاری هفده جلد کتاب در علوم مختلف مانند علم حدیث و تاریخ و رجال و غیره بجا مانده است که مهمترین کتاب وی صحیح یا جامع الصحیح است که کمتر کتابی در میان یک جمعیت پیدا می شود که مانند صحیح بخاری دارای اهمیت و مورد تکریم قرار بگیرد .
بخاری در سال ۲۵۶ در سن ۶۲ سالگی در دهکده خرتنگ از دهات سمرقند وفات نمود و در همانجا بخاک سپرده شد .
مسلم فرزند حجاج کنیه اش ابوالحسین معروف به قشیری و اهل نیشابور است .
مسلم نیز چون بخاری سفرهای علمی زیادی کرده و از کسانی چون احمد بن حنبل و اسحاق بن راهویه ( که استاد بخاری هم بوده ) اخذ حدیث کرده است اما انچه از بخاری یاد گرفته بیش از استادان دیگر بوده است .
از مسلم نیز بیست کتاب ذکر شده که مهمترین انها صحیح وی می باشد .
محمد بن یزید بن ماجه قزوینى از کبار محدثین سنت و صاحب کتاب معروف سنن که از صحاح سته به شمار مىآید و کتابهاى دیگر او عبارتند از : کتاب تفسیر و کتاب تاریخ قزوین . وى به بغداد و بصره و کوفه و شام و مکه و مصر و رى سیاحت کرده و از محدثین مشهور عصر خود حدیث شنوده . وى به سال 273 درگذشت .
محمد بن عیسى بن سورة بن موسى بن ضحاک سلمى ضریر یربوعى ترمذى ؛ حافظ مشهور و محدث سنى و مؤلف کتاب معروف «جامع صحیح» یا «جامع ترمذى» که در اتقان به آن مَثَل زنند. وى شاگرد بخارى است و کتاب دیگر او «شمائل النبوه و الخصال المصطفویه» است. وى به سال 279 در ترمذ خراسان درگذشت. (دهخدا)
سلیمان بن اشعث بن اسحق بن بشیر بن شداد بن عمرو بن عمران السجستانى الازدى بالولاء . اصل او از سیستان و مولد او به سال دویست و دو (202) بود . و آنگاه که هنوز سنین عمر او به ده نرسیده بود نزد محمد بن اسلم طوسى استملاء احادیث مىکرد . سپس به بصره رفت و بدانجا اقامت گزید و چند بار به بغداد سفر کرد و از روات حرمین عراق و خراسان و شام و مصر و بصره و جزیره ابن عمر از جمله احمد بن حنبل و احمد بن صالح و مسلم بن ابراهیم و احمد بن عبید و سلیمان بن حرب و عده بىشمار دیگر اخذ روایت کرد . و احمد حنبل از او روایت حدیث کرد و ابوالفرج بن جوزى گوید او در نقل حدیث و علل آن از اکابر ائمه محدثین و علماء آنان است و مانند کتاب سنن او یکى از صحاح سته اهل سنت و جماعت تصنیفى نیامد . او این کتاب را بر احمد بن حنبل عرضه کرد و وى را پسند افتاد و تحسین کرد .
احمد بن على بن شعیب محدث معروف ، وى به سال 225 در نساى خراسان متولد شد و به مصر رفت و در آنجا اقامت گزید و از ائمه فقه و حدیث زمان خود شد ، در سفرى به دمشق از او در مورد حضرت امیرالمؤمنین على (ع) و معاویه سؤال کردند وى على را بر معاویه ترجیح داد ، متعصبان او را از مسجد بیرون کردند و به رمله بردند ، بار دیگر نیز به همین علت مضروبش کردند، سرانجام به تقاضاى خود به مکه رفت و در همانجا به سال 303 درگذشت .
او راست : خصایص امیرالمؤمنین على(ع) و سنن نسائى . (معجم المطبوعات)
تذکر : در ذکر مطالب بالا از نرم افزار دجا ( دایره المعارف جامع اسلامی ) و نیز کتاب سیری در صحیحین استفاده شده است .
توجه : توجه به محل تولد این بزرگواران مسئله جالبی را برای ما ایرانیان مشخص می سازد که براستی ما ایرانیان ، « سنت ساز» شیعه هستیم و اگر اسلام در میان عرب پدید امد ولی توسط عجم تحکیم یافت و گسترش پیدا کرد .
مطلب بعدی در باره ابن تیمیه که وهابیت در عقاید وی پایه ریزی شده است ، خواهد بود .
یا حق .
بنام خدا
توضیحی تقریبا مفصل در باره دو فرقه اسلامی ( سلفیه از مذاهب اهل سنت و اخباریه از مذاهب تشیع ) به نقل از دایره المعارف اسلامی ( نرم افزار دجا )
سلفیه که به « اصحاب السلف الصالح» نیز موسومند مسلکى است که پیروان آن مدعیند که به سنت اصیل [بنیادگرایان سنی]پیغمبر اسلام عمل کنند وعقاید وافکارى که پس از صحابه پدید آمده به دور افکنند . معروفترین آنها ابن تیمیه است واکنون وهابیه از این مسلک پیروى کنند . (منجد)
این مسلک در میان اهل سنت بر اثر اختلاف علماى آنها در مسائل اعتقادیه وجر وبحثها وکشمکشهائى که در اوائل قرن دوم بخصوص در بصره آغاز ودر قرن سوم به اوج خود رسید پدید آمد وافرادى روشن فکر از آن اوضاع منزجر گشته گفتند : این گونه افکار وآراء ساخته وپرداخته اشخاص است وما به پیروى از سنت رسول مأموریم نه گفته دیگران .
در میان شیعه گروهى را که میتوان به این مسلک منسوب داشت ، اخباریون میباشند .
پیش از پرداختن به مذهب اخباریه بهتر است بصورتی اجمالی با ابن تیمیه اشنا شویم . هر چند در مطلب پیشین با بعضی از افکار ابن تیمیه ( باهوشترین و در عین حال متحجرترین عالم سنی ) اشنا شدیم .
ابن تیمیه
منسوب به تیما شهرکى در شام . تقى الدین ابوالعباس احمد بن عبدالحلیم بن عبدالسلام بن عبداللَّه بن محمد بن تیمیه حرّانى . (728 - 661) تولد او در حران نزدیکى دمشق . پدرش مانند خود او از علماى دینى بوده و از جور مغول گریخته وبه دمشق پناه برده است . ابن تیمیه ابتدا نزد پدر خود وبعض دانشمندان دیگر علوم اسلامى فرا گرفت در فقه پیرو مذهب حنبلى ودر کلام طریقت سلفیان داشت وتجاوز از قرآن وحدیث را روا نمىشمرد [ مخالف عقل بود ! و کتابی در هفتصد صفحه در رد منطق نوشته است ] اما چون در مجادله بى باک بود علماى مذاهب دیگر به خصومت او برخاستند .
ابن تیمیه فتوى به جهاد با مغول داده وخود در جنگ شقحب حاضر بوده وچندین مرتبه به واسطه مخالفت با سلاطین وقت در مسائل سیاسى یا دینى گرفتار حبس وتوقیف گردیده . وقتى او را از دادن فتوى منع کردند در آخر عمر نیز مدتى از مراوده مردم ممنوع بوده وفقط برادرش او را خدمت مىکرده . در حبس به نوشتن تفسیر ورسائل دیگر اشتغال داشت . دشمنان او وسیله انگیختند تا از کتاب ونوشتن رسائل نیز محروم گردید با وجود این عامه را به او اعتقاد کامل بود چنانکه در تشییع او قریب 200 هزار مرد و 15 هزار زن حاضر آمدند .
ابن تیمیه با اشاعره وحکما وصوفیه وکلیه فرق اسلام جز سلفیین معارضه کرده وهمه را باطل شمرده وبه تجسم معتقد بوده و از ظاهر لفظ قرآن وحدیث تجاوز روا نمىداشته . و زیارت قبور اولیاء را بدعت مىشمرده چنانکه در این امر او را پیشرو وهّابیان مىتوان گفت . کتب بسیارى نزدیک پانصد جلد به او نسبت دادهاند که عدّهاى از آنها در دست است . واز آن جمله است منهاج السنه .
یکى از تألیفات مشهور او کتاب منهاج السنة النبویة فى نقض الشیعة القدریة ، ردّى است بر کتاب منهاج الکرامة فى معرفة الامامة علامه حلى (م 727) . وى در این کتاب انواع تهمتها وافتراها را نثار مذهب شیعه کرده واقوالى را از قول دیگران نقل نموده که یکسره دروغ محض وخالى از هرگونه تحقیق وتأمل است . بالاترین نشانه غرض در کتاب منهاج السنة همان نام آن است : فى الرد على الشیعة القدریة . حال آنکه شیعه امامیه به تصریح احادیث ائمه(ع) واقوال متکلمین وعلماى امامیه منکر قدریه ومنکر جبریه هستند وروایت معروف « لا جبر ولا تفویض بل امر بین الامرین» اصل مسلم شیعه است . در طعن وتقبیح ابن تیمیه بر شیعه یک مسأله اساسى سیاسى را نباید از نظر دور داشت وآن دشمنى سخت میان دولت ممالیک مصر ودولت ایلخانان مغول در ایران بود که به مذهب تشیع گرایش داشتند وچه خوب گفته است علامه حلى وقتى که کتاب ابن تیمیه را دیده بود : «اگر سخن مرا فهم مىکرد پاسخش مىدادم » . (لغت نامه دهخدا ودائرة المعارف تشیع)
فرقهاى از علماى شیعه امامیه که عمدةً اخبار اهلبیت را مأخذ عقاید و احکام دین مىدانند و به دیگر مدارک در صورتى استناد کنند که به احادیث تأیید شده باشد. در مقابل این فرقه، اصولیون و پیروان مکتب اجتهاد مىباشند که احکام را از کتاب و سنت و اجماع و عقل استنباط کنند و بر این باورند که اخبار بتنهائى نتواند جامع احکام و جوابگوى همه نیازهاى جامعه در هر عصر و زمان باشد.
پیش از امام دوازدهم (عج) (260 ه ق) وظائف شرعى شیعه از سوى حضرات ائمه بصورت شفاهى یا کتبى مستقیماً یا توسط یاران و شاگردان ابلاغ مىگردید و مشکلى در این زمینه وجود نداشت. گذشت زمان و پدید آمدن مسائل جدیده که در عهد ائمه محل ابتلاء نبوده، و از سوئى جعل احادیث کاذبه توسط غرض ورزان، گروهى از فقهاى شیعه را بر این داشت که از کتاب و سنت به ضمیمه عقل و اجماع قواعد کلیهاى تنظیم کنند و این مشکل را حل و این کمبود را تأمین کنند، از این رو اینها را مجتهد یا اهل اجتهاد خواندند، و چون امتیاز آنها به اصول یعنى قواعد کلیه فقهیه بود به اصولى نیز موسوم گشتند.
<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
در باره استر ابادی و اجمالی از نظرات ایشان
شاید بتوان گفت الفوائد المدنیة فى الرد على القائل بالاجتهاد و التقلید فى الاحکام الالهیة که تصنیف آن را در ربیع الاول 1031 ق به پایان رسانیده و اجزائى از آن را میرزا محمد استرآبادى دیده و تحسین کرده بود (نه تمام آن را چون سه سال پیش از تمام شدن آن درگذشته بود)، مهمترین و جامعترین و استدلالىترین کتب اخباریه است. در این کتاب با لحنى تند به مجتهدان و اصولیان تاخته و روش آنان را تخطئه کرده و از ایشان دعوت کرده است که به متون اخبار معصومین عمل کنند. این کتاب شامل مقدمه و دوازده فصل و خاتمه است و خوانسارى در روضات الجنات، آن را خلاصه نموده است. نظر به اهمیت مطالب، فوائد المدنیة از زمان تألیف مورد توجه علماى شیعه قرار گرفت و علامه مجلسى در بحار الانوار از آن استفاده بسیار برد. بعض مجتهدان مشهور نیز مانند سید نور الدین بن على عاملى برادر سید محمد صاحب مدارک، و سید دلدار على نقوى هندى (م 1235 ق) آن را نقض و رد کردند. نام کتاب ردیه سید نور الدین: الفوائد المکیة فى مداحض حجج الخیالات المدنیة و نقض ادلة الاخباریة ، و نام کتاب دلدار: على اساس الاصول است. وجه تسمیه فوائد المدنیة هم آن است که استرآبادى هنگام تالیف آن مجاور مدینه بوده است.
استرآبادى درباره ابتداى توجه خود به مشرب اخباریه آورده است که: « نخستین استاد من که در عنفوان جوانى در نجف از محضرش استفاده نمودم...سید محمد صاحب مدارک الاحکام بود وى در اوائل این کتاب آورده است که: اجماع وقتى حجت تواند بود که علم قطعى به دخول قول معصوم در جمله اقوال اجماع کنندگان حاصل شود. اگر مراد از اجماع معنى مشهور آن باشد حجت نتواند بود، زیرا ادله شرعیه در کتاب و سنت و برائت اصلیه منحصر است...و در مذمّت اجتهاد گفته است: تا جایى که من مىدانم نخستین کسانى که از طریقه اصحاب ائمه غفلت ورزیدند و به فن کلام و اصول فقه که هر دو بر افکار عقلیه متداوله بین عامه مبتنى است، روى آوردند، محمد بن احمد بن جنید (م 381 ق) و حسن بن على بن ابى عقیل عمّانى، از علماى قرن چهارم هجرى بودند که اولى عامل به قیاس بود و دومى در علم کلام شهرت داشت، آنگاه شیخ مفید محمد بن محمد (م 413 ق) حسن ظن خود را به تصانیف آن دو به اصحاب خویش، از جمله شریف مرتضى (م 436 ق) و شیخ ابو جعفر طوسى (م 460 ق) اظهار نمود و اصول و کلام بین علماى شیعه شیوع پیدا کرد تا نوبت به علامه حلى (م 726 ق) رسید و او در تصانیف خود به قواعد اصول اهل سنت ملتزم گردید. سپس شهید اول و شهید ثانى و شیخ على کرکى رحمهم اللَّه همین روش را دنبال نمودند و به اصول روى آوردند. علامه (یا استادش جمال الدین بن طاووس) براى نخستین بار اخبار را به اقسام چهارگانه (صحیح و حسن و موثق و ضعیف) منقسم نمود و بعد از او شهید اول (م 768 ق) و شیخ على بن عبد العال کرکى (م 904 یا 907 ق) و شیخ زین الدین، ملقب به شهید ثانى (م 966 ق) و پسرش شیخ حسن، صاحب معالم و منتقى و شیخ بهاء الدین محمد عاملى (م 1030 ق) و سایر فقها همین روش را پیروى کردند. سبب این عقیده نوظهور، غفلت علامه از کلام قدماى شیعه بود و این غفلت از آنجا در وى پیدا شده بود که ذهنش با کتابهاى اهل سنت انس داشت. در کتاب الفوائد المدنیة ضمن شرح ادله عدم جواز استناد به اجماع و وجوب تمسک به اخبار ائمه اطهار، به کشفى که در مکه براى او در این زمینه حاصل شده است اشاره مىکند: «در حرمین شریفین بین خواب و بیدارى درهاى گشادهاى را براى وصول به حق در این مقامات دیدم و با چشم بصیرت مصداق این کلام الهى را: «و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا« مشاهده کردم. سحرگاه یک شب جمعه در مکه معظمه در خواب دیدم که یکى از مردان نیک با من سخن مىگوید و با این سخن خداى تعالى: «و من یؤتى الحکمة فقد اوتى خیراً کثیراً« مرا دلدارى مىدهد. سبب این بود که از بعض کوششها که از من فوت شده بود، اندوهگین بودم. در آن شب بعد از نماز وتر به خواب رفتم، بامدادان وقتى بیدار شدم و کتاب کافى را براى مطالعه مبحثى که مورد نظرم بود گشودم چشمم به حدیث امام صادق (ع) افتاد که در تفسیر این آیه شریفه فرمودهاند : «مقصود از خیر کثیر اهل بیت علیهم السلام مىباشد«. در نظر استرآبادى اخبار معصومین کلید فهم درست قرآن و سنت پیغمبر است؛ به معانى آیات قرآن بدون اخبار آل محمد (ص) دست نتوان یافت. اگر این اخبار نبود آیات به صورت متشابهات باقى مىماند و ممکن نبود از آنها به عنوان مدرک قطعى قوانین استفاده شود. همه اخبار معصومین (ع) که از طریق رجال مطمئن روایت شده قطعى الورود و قطعى الصدور است و حتى اگر خبر واحد باشد - یعنى تنها از یک طریق آن را نقل کرده باشند - چون راویان آنها مورد اعتمادند و تهمت کذب از ساحتشان به دور است باید پذیرفته شوند. همه چهارصد اصل یا الاصول الاربعمأة که شامل اخبار قبل از غیبت امام زمان (عج) و کتب اربعه یعنى اصول کافى تصنیف محمد بن یعقوب کلینى و من لایحضره الفقیه تصنیف شیخ صدوق محمد بن على بن بابویه قمى و کتاب التهذیب و کتاب الاستبصار، هر دو تصنیف شیخ الطائفه ابو جعفر طوسى همه صحیح و معتبر است و صحت آنها به ثبوت رسیده و مکلفین مجازند که بر طبق آنها عمل نمایند - حتى احادیثى که از روى تقیه صادر شده - مگر احادیث ضعیفى که در تهذیب و استبصار به ضعف آنها تصریح شده است.
استرآبادى معتقد است اگر در جواز یا عدم جواز فعلى، حدیثى از معصوم نرسیده باشد آن فعل از جمله « شبهات » است و بهتر است در عمل به آن احتیاط و از آن اجتناب گردد (مانند استعمال دخانیات) در مورد تعارض اخبار باید خبرى را مورد عمل قرارداد که ائمه (ع) بدان عمل کردهاند. اگر حصول اطلاع از عمل ائمه (ع) میسر نباشد و هر دو دسته اخبار صحیح و مروى از طرق معتبر باشد، در چنین موردى « توقف » واجب است یعنى به هیچیک از آن دو دسته خبر نمىتوان استناد نمود ولى اگر کسى به موجب یکى از آنها عمل کند، او را نیز نمىتوان سرزنش نمود.
مؤسس مکتب اخباریه و قدیمىترین شارح و مدافع عقاید ایشان و نخستین مؤلف آن طایفه میرزا محمد امین بن محمد شریف استرآبادى (م 1033 ق) بود. وى ابتدا از مجتهدان بود و اجازه اجتهاد خود را از سید محمد بن على بن الحسین العاملى صاحب کتاب مدارک الاحکام فى شرح شرایع الاسلام، و خال او شیخ حسن بن الشیخ زین الدین (شهید ثانى) صاحب کتاب معالم الدین و ملاذ المجتهدین تحصیل نمود و آن هر دو در اجازههاى خود استرآبادى را به فضایل علمى و کمالات اخلاقى ستودهاند. وى به شرحى که در مؤلفات خود ذکر کرده دیرى نگذشت که از مجتهدان کناره گرفت و به اخباریان پیوست. از اسباب عمده این تغییر عقیده، اشارات و ارشادات و نفوذ معنوى استادش محمد بن على بن ابراهیم فارسى استرآبادى (م 1028 ق) صاحب رجال کبیر و متوسط و صغیر بود که به مشرب اخبارى و مبادى عرفانى تمایل داشت و با مجتهدان خصومت مىورزید. استرآبادى در رساله فارسى خود به نام دانشنامه شاهى بعد از بیان اینکه طریقه اجتهاد در بین شیعه امامیه امرى نوظهور است و همه فقهاى سلف تا اواخر عصر غیبت صغرى به طریقه اخباریه عمل مىکردهاند چنین گفته است: «...تا آن که نوبت به اعلم العلماء المتأخرین فى علم الحدیث و الرجال و اورعهم، استاد الکل فى الکل، میرزا محمد استرآبادى نور اللَّه مرقده الشریف رسید. پس ایشان بعد از آنکه جمیع احادیث را به فقیر تعلیم کردند اشاره کردند که احیاى طریقه اخباریین کن و شبهاتى که معارضه با این طریق دارد رفع آن شبهات بکن. چرا که این معنى در خاطر من گذشت و لیکن رب العزة تقدیر کرده بود که این معنى بر قلم تو جارى شود. پس فقیر بعد از آنکه جمیع علوم متعارف را از اعظم علماى آن فنون اخذ کرده بودم، چندین سال در مدینه منوره سر به گریبان فکر فرو بردم و تضرع به درگاه رب العزة مىکردم و توسل به ارواح اهل عصمت مىجستم و مجدداً نظر به احادیث و کتب عامه و خاصه مىکردم از روى کمال تعمق و تأمل. تا آنکه به توفیق رب العزة و برکات سید المرسلین و ائمه طاهرین صلوات اللَّه علیه و علیهم اجمعین، به اشاره لازم الاطاعة امتثال نمودم و به تألیف فوائد المدنیة موفق شده به مطالعه شریف ایشان مشرف شد. پس تحسین این تألیف و ثنا بر مؤلفش گفته رحمه اللَّه »... برای اشنایی بیشتر با اراء و نظرات اخباریون به دایره المعارف شیعه و یا دایره المعارف اسلامی (نرم افزار دجا محصول موسسه فرهنگی ارایه مراجعه فرمایید )
... در کتاب منیة الممارسین فى اجوبة سؤالات الشیخ یاسین، چهل فرق بین آن دو گروه بر شمرده و میرزا محمد اخبارى (م 1233 ق) در کتاب الطهر الفاصل بین الحق و الباطل، هشتاد و شش فرق ذکر نموده و سایر علماى اخبارى مشرب مانند سید نعمت اللَّه جزایرى در کتاب منبع الحیات و ملا رضى قزوینى در کتاب لسان الخواص و نیز شیخ جعفر کبیر در کتاب حق الیقین (که دشمن اخباریان بوده) هر یک این فرقها را به سلیقه خود دستهبندى کردهاند که اهم این فرقها را ذیلاً ثبت مىنماید [در نرم افزار مذکور به سی مورد اشاره شده که برای طولانی نشدن کلام تعدادی را در اینجا ذکر می کنیم]:
1 - مجتهدان اجتهاد را عیناً یا تخییراً واجب مىدانند لیکن اخباریان آنرا حرام مىشمرند و عمل به روایت معصوم را در هر حکم واجب مىدانند.
2 - مجتهدان براى استنباط احکام از کتاب و سنت و اجماع و عقل استفاده مىکنند لیکن اخباریان فقط کتاب و سنت و بعضى فقط سنت یعنى اخبار را حجت مىدانند [یعنی حتی قران را حجت نمی دانند !].
3 - مجتهدان، عمل به ظن را در نفس حکم شرعى جایز مىدانند لیکن اخباریان فقط علم حاصل از طریق خبر معصوم را ملاک صدور احکام شمردهاند.
4 - اخباریان گویند اگر حدیثى مؤید به قرائنى باشند که موجب علم به صدور آن از جانب معصوم گردد صحیح است و هر حدیث جز آن باشد ضعیف شمرده مىشود ولى مجتهدان حدیث را بر صحیح و حسن و موثق و ضعیف تقسیم کردهاند.
5 - مجتهدان مردم را به دو دسته مجتهد و مقلد تقسیم کردهاند ولى اخباریان مىگویند مردم همه مقلد امامند و جایز نیست با وجود احادیث صحیح کسى به مجتهد رجوع کند.
6 - مجتهدان صدور فتوى و رأى در امور حسبیه را جز براى مجتهد جایز نمىشمارند لیکن اخباریان آنرا براى همه راویان اخبار معصومین و همه کسانى که در احادیث ائمه(ع) بصیرت دارند جایز مىدانند.
7 - مجتهدان گویند: مجتهد کسى است که بالملکه به جمیع احکام دین، عالم باشد و چنین فردى مجتهد مطلق است، اما اخباریان جز معصوم کسى را عالم به همه احکام الهى نمىدانند.
8 - مجتهدان براى رسیدن به مقام فتوى و اجتهاد، دانستن علومى چند از جمله فقه و اصول را شرط مىدانند اما اخباریان جز معرفت به اخبار اهل بیت و دانستن اصطلاحات و اشارات معصومین چیزى را شرط فتوى نمىدانند. منتهى مفتى باید یقین کند خبر معارضى در برابر خبر مورد استناد او نرسیده است. اخباریان استناد به اصول و قواعد مأخوذه از کتب اهل سنت را جایز نمىدانند.
9 - در مورد تعارض اخبار، مجتهدان به آنچه موجب ظن اجتهادى شود عمل مىنمایند ولى اخباریان جز به مرجحاتى که از سوى معصوم منصوص باشد عمل نمىکنند.
۱۰ - اغلب مجتهدان تقلید از میت را منع مىکنند. لیکن اخباریان آن را جایز مىشمارند و مىگویند قول حق با مرگ قائل باطل نمىشود و اگر مجتهدان سخنشان درست مىبود یا باید اعتراف کنیم نظر مجتهدان سلف از پیش خودشان بوده نه از احکام شریعت، یا اینکه قائل شویم حدیث « حلال محمد حلال الى یوم القیامة و حرام محمد حرام الى یوم القیامة » درست نمىباشد.
۱۱ - مجتهدان در صدور حکم، اخذ به ظاهر کتاب را جایز مىدانند بلکه آن را بر ظاهر خبر ترجیح مىدهند لیکن اخباریان استناد به آیات را وقتى جایز مىدانند که تفسیرى از معصومین (ع) درباره آن رسیده باشد.
۱۲ - مجتهدان در مورد امورى که نص آن خفى باشد رجوع به غیر معصوم را جایز نمىدانند اما اخباریان طلب سند و حدیث را از هر مسلمان حتى از سنى جایز مىشمارند.
۱۳ - مجتهدان جز به راوى اثنى عشرى عادل ضابط اطلاق « ثقه » نمىکنند، اما اخباریه همه راویان را که از دروغ مصون باشند « ثقه » مىدانند.
۱۴- مجتهدان اطاعت عوام را از مجتهد در فروع دین مثل اطاعت از امام حىّ حاضر واجب مىدانند اما اخباریان آن را واجب نمىدانند.
۱۵ - اکثر مجتهدان عمل به اجماع منقول را گرچه از متأخرین فقها بلکه غیر فقها (به شرطى که موثق باشند) نقل شده باشد جایز مىشمارند، به خلاف اخباریان.
۱۶ - مجتهدان همه احادیث کتب اربعه یعنى اصول کافى و من لایحضره الفقیه و تهذیب و استبصار را صحیح نمىشمرند. به خلاف اخباریان که همه را صحیح مىدانند.
۱۷ - اندیشیدن در مدلول نصوص و کند و کاو در آنها از نظر اخبارى تأویل شمرده مىشود که حتى المقدور باید از آن اجتناب نمود و به دنبال قرینه و سیاق عبارت و حیثیات کلامى نرفت تا مبادا تأویل پیش بیاید. فى المثل در آیه « فکلوا مما امسکن...» چنین فهمیدهاند که محل اصابت دهان سگ شکارى با شکار پاک است به عبارت دیگر در قوانین به حجیت لفظ و ظاهر کتاب و سنت قائلند، به عکس مجتهدان.
بخش پایانی :
کمال فضل و فتواى استرآبادى سبب شد که تألیفات او در بین فقهاى شیعه مرغوب افتد و مشرب اخباریه مورد توجه آنان قرار گیرد. در قرن یازدهم و دوازدهم هجرى این طریقت در بلاد شیعه، مخصوصاً عراق عرب و سواحل خلیج فارس و ایران توسعه یافت و فاصله بین تشیع و تسنن عمیقتر گشت. علماى اخبارى مشرب، مجموعههاى بزرگى از اخبار اهل بیت را ثبت و تدوین نمودند که اهم آنها کتاب الوافى تصنیف ملا محسن فیض کاشانى (م 1091 ق) و کتاب تفصیل وسائل الشیعة الى احکام الشریعة تألیف شیخ حرّ عاملى (م 1104 ق) بود که مؤلف این دو کتاب اخبارى صرف بودند و کتاب مبسوط بحار الانوار تألیف علامه محمد باقر مجلسى (م 1111 ق) که مشرب معتدل اخبارى داشت...
آخرین کوشش براى حفظ موقع اخباریان یا اعاده شوکت ایشان توسط میرزا محمد بن عبدالنبى نیشابورى معروف به اخبارى (1233 - 1178 ق) به عمل آمد. وى در اکبر آباد هند متولد شد و بعد از تحصیلات معمول و سفر حج، به سال 1198 ق در عتبات عراق ساکن گردید او به مسلک اخبارى روى آورد و با حرارت به دفاع از آن و مخالفت با اصولیین پرداخت. اصولیین نیز با او به مخالفت شدید پرداختند و مخصوصاً سید محمد مجتهد معروف به مجاهد و شیخ جعفر نجفى حمله پىگیرى را علیه او آغاز نمودند. کار چنان بر اخبارى تنگ شد که اقامت در نجف براى او غیر ممکن گردید و ناچار به ایران آمده به دربار فتحعلیشاه متوسل شد. رقیب سرسخت او شیخ جعفر کتابى به نام کشف الغطاء عن معایب میرزا محمد عدو العلماء نوشته نزد فتحعلیشاه فرستاد و در آن میرزا محمد را به تهمتهائى شبیه آنچه خود او مجتهدین را متهم مىکرد منسوب نمود. میرزا محمد اخبارى سرانجام در کاظمین کشته شد .
مکتب اخبارى بعد از میرزا محمد تقریباً منقرض شد و کربلا و کاظمین که مرکز آن جماعت بود به دست علماى اصولى افتاد. در ایران نیز از آن پس عالم اخبارى بزرگى برنخواست و کرمان که از مراکز اخباریه بود تحت سلطه شیخیه، پیروان شیخ احمد احسائى (م 1241 ق) افتاد. هنوز بقایاى اخباریه در خرمشهر و آبادان و بصره دیده مىشوند.
... شاید مهمترین علت خصومت مجتهدان با اخباریان که منجر به انقراض ایشان شد، آن بود که وساطت مجتهد را بین امام غایب (عج) وشیعیان ووجوب تقلید عوام را از مجتهد ونیابت مرجع تقلید را از امام غایب (عج) انکار مىکردند وسبب سلب قدرت از مجتهدان شده بودند. این یک واقعیت است که شیعیان همواره احساس مىکنند به وجود رهبر روحانى نیاز دارند که با حضور عینى خود خلاء غیبت امام (عج) را جبران کند وبا استناد به عقل واستفاده از مدارک شرع بتواند سیستم قانونى وشرعى شیعه را قابل انعطاف وبا نیازهاى روز متناسب سازد. مکتب اخبارى این نیاز اجتماعى را که یادگار سنت دیرین جامعه ایرانى است بر نمىآورد از اینرو محکوم به انقراض گشت وبه فراموشى سپرده شد. (دائرةالمعارف تشیع)
خواهش : نظرات خود را برای ما بنویسید .
نام خدا
قران ؛ تنها کتابی است که از نظر شیعه و سنی هرگز تحریف نشده و قابل تحریف هم نیست و بهترین دلیل بر عدم تحریف قرآن، این است که قرآن به تواتر رسیده و در هر عصرى تواتر خود را حفظ نموده است و تحقیقات تاریخى و مقایسه بین قرآنهاى موجود و قرآنهاى صدر اسلام که نسخههایى از آنها در موزههاى بزرگ جهان موجود است، نشان مىدهد که حتى یک «واو» از این کتاب الهى کم و زیاد نشده است.
براى مطالعه بیشتر به منابع زیر مراجعه کنید:
1- آموزش علوم قرآن، محمد هادى معرفت
2- قرآن شناسى، مصباح یزدى
3- قرآن هرگز تحریف نشده است، حسن زاده آملى
4- التحقیق فى نفى التحریف عن القرآن، محمد هادى معرفت علاوه بر آن که محتواى قرآن نیز شاهد عدم تحریف است چرا که اگر کاستى و یا زیادتى در آن وجود داشت از نظر محتوا دچار تناقض مىگشت و خود را نشان مىداد.
۵ - مصونیت قران از تحریف محمد شهرابی فراهانی
و نیز روابط ریاضى مستحکم بین سورهها و ترتیبات عددى آن نیز شاهد دیگرى بر این معناست که براى آگاهى بیشتر به کتابهایی که در باره « اعجاز عددى در قرآن » نوشته شده اند رجوع شود .
و اما برخلاف قران ؛ حدیث دارای این ویژگی نیست و در طول تاریخ احادیث زیادی جعل و تحریف شده است و برای تشخیص احادیث جعلی و تحریف شده از احادیث صحیح و موثق رشته علمی « حدیث شناسی » در میان علوم اسلامی از رونق خاصی برخوردار است .
حدیثشناسى علم رجال و درایه نامیده مىشود و راه تشخیص احادیث صحیح از غیر صحیح در آن بیان شده است. به طور خلاصه باید راوى یعنى کسى که آن را نقل کرده، شیعه و عادل و موثق باشد. براى شناخت این افراد کتابهایى برشته تحریر در امده است که تک تک راویان در آنها معرفى شده و موثق و غیر موثق بودن احادیث رسیده از انان و نیز میزان اعتماد به صداقت انان در این کتابها بررسی و اعلام شده است ( علم رجال ) . بعد از این که سند حدیث از جهت راویان بررسى شد، باید متن و مضمون آن بررسى شود که مخالف با عقل سلیم و قرآن و روایات دیگر نباشد ( علم درایه ) . این کار هر کسى نیست و مربوط به اهل فن حدیثشناسى مىباشد .
اشاره ای به منابع حدیثی مسلمین
الف) منابع معتبر حدیثى شیعه (کتب اربعه) :
1- کافى، ثقة الاسلام کلینى
2- منلایحضره الفقیه، شیخ صدوق
3- تهذیب، شیخ طوسى
4- استبصار، شیخ طوسى
ب) منابع مهم اهل سنت (صحاح ستّه):
۱- صحیح بخارى، ۲- صحیح مسلم، ۳- سنن احمد حنبل،۴- سنن ابن ماجه، ۵ - سنن نسائى، ۶- سنن ترمذى.
که در مطالب قبلی همین وبلاگ بطور مفصل به انها اشاره شده است . و نیز بارها بنا به نقل از علمای شیعه اعلام شده است که حتی به همین منابع معتبر شیعه هم اطمینان صد در صد نیست و از اشتباه و جعل و تحریف بدور نمی باشد .
توضیحی اجمالی در باره علامه مجلسی :
علامه مجلسى (ره) و کسانى که همانند ایشان بوده و هستند، داراى دو گونه کار در زمینه احادیثاند:
1- گردآورى و طبقهبندى
2- نقد و بررسى
کسى که اندک اطلاعى در مورد آثار علامه مجلسى (ره) داشته باشد به آسانى در مىیابد که روش آن مرحوم در بحارالانوار گردآورى و طبقهبندى بوده است. کارى که هر محققى در آغاز کار تحقیق باید به آن بپردازد. ( کتاب ۱۱۰ جلدی بحار الانوار بعنوان کتابخانه حدیثی شیعه معروف است و خود علامه در مقدمه کتاب عنوان کرده است که ؛ من فقط مهلت داشتم اینها را گرد اورم و فرصت پالایش و پاکسازی احادیث را نیافتم و در این مورد مثال جالبی زده ند که معروف است ) .
کار علامه مجلسى در زمان خود کار بسیار لازم و ضرورى بوده است چرا که شیعه قرنها در تحت فشار دستگاههاى حکومتى بوده و از همینرو بسیارى از احادیث و آثار آن نابود شده بود و یا در خطر نابودى قرار داشت.
بقاى کتاب و حدیث نیز در آن زمان به نوشتن و انتشار دستى وابسته بوده است. ازاینرو اگر کتابى نوشته نمىشد واز روى آن نسخههاى متعدد منتشر نمىگردید، از بین مىرفت چنان که آثار فراوانى از بزرگان عالم اسلام به همین دلیل و به دلیل حوادث و پیشامدها، از بین رفته است.
علامه مجلسى (ره) در روزگار کوتاهى که فرصتى براى شیعه پدید آمده بود (نسبت به تاریخ اسلام) همت نهاد و کتابهاى رو به نابودى شیعه را از اقصى نقاط عالم اسلام گردآورى و به طبقهبندى احادیث و تبویب آنها همت گماشت، حاصل این کار مجموعه گرانقدر «بحارالانوار» و نیز « عوالم بحرانى» است.
شأن محقق در مرحله تتبع تنها گردآورى است اما علامه مجلسى (ره) چهره دیگرى دارد که آن چهره نقد و بررسى است.
کتاب شریف «مرآة العقول»- که شرح و نقد علمى ودقیق کتاب گرانقدر کافى است- این جایگاه علامه را به روشنى آشکار مىسازد. متأسفانه برخى که از وادى تحقیق دورند، تنها یک چهره کار را دیدهاند گرچه آن نیز در جاى خود کارى لازم و ضرورى بوده است (گردآورى) و اگر بنا باشد محدث روایاتى را که فقط به نظر او صحیح مىرسد گردآورى کند، این کار عوارض بسیار نامطلوبى را در پى خواهد داشت:
اولاً، بسیارى از احادیث به دلیل عدم نقل (به ویژه در گذشتهها) متروک و محجور مىماند و کمکم از بین مىرفت.
ثانیاً، نظر محدث نوعاً نظرى است اجتهادى که بر طبق مبانى خود آن را برمىگزیند. چه بسیار مواردى که محدثى حدیثى را صحیح مىداند ولى محدث دیگر بر طبق ادله آن را رد مىکند و برعکس. بنابراین حذف روایات، بستن راه تحقیق به روى دیگران است. چه بسا امروز حدیثى فهمیده نشود ولى فردا همان حدیث راهگشاى آیندگان باشد و یا با نقطه نظرهاى اجتهادى تازه، راه براى اثبات صحت سند آن فراهم گردد.
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمه :
در مطلب پیشین با زندگی و اثار علمای تراز اول اهل حدیث برادران اهل سنت اشنا شدیم . مولفین صحاح سته ( همگی ایرانی الاصل ) دوستدار اهل بیت بوده و احادیث و روایات متعددی در منقبت اهل بیت ( ع ) در کتابهایشان باز گو کرده اند و بعضی نیز کتاب مستقلی در باب مناقب علی بن ابیطالب ( ع ) برشته تحریر در اورده اند ( از جمله امام احمد حنبل ) .
در نوشته های پیشین نیز در باره ائمه مذاهب اهل سنت مطالبی بیان شد که همگی حاکی از عشق و علاقه اینان نسبت به اهل بیت بود از جمله شعری از امام شافعی که نهایت عشق و ایمان وی به امام علی ( ع ) را می رساند .
با وجود اینهمه علاقه به اهل بیت نزد امامان اهل سنت ، ریشه بی اعتنایی و بعضاً دشمنی و غرض و بغض بعضی از برادران اهل سنت نسبت به اهل بیت پیامبر ( ص ) در کجاست ؟
چگونه است که بعضی ، احادیث متواتری را که بزرگان تراز اول حدیث اهل سنت نقل کرده اند و ائمه اینان نیز به درستی این احادیث و روایات و یا شان نزول ایات تاکید کرده اند و صحه گذاشته اند زیر سوال می برند و براحتی انرا انکار می کنند ؟
ریشه انکار احادیثی چون ؛ حدیث مواخات ، ثقلین و ... و نیز عدم اعتقاد به شفاعت و توسل و ... و شرک دانستن زیارت قبور ائمه و پیامبر ، ... در کجاست ؟
ایا از کسی که در فضیلت معاویه کتاب برشته تحریر در اورده است جز این انتظار می رود ؟ ایا از کسی که یزید بن معاویه را تقدیس می کند جز این انتظار هست ؟ ... اندکی با افکار و اعتقادات ابن تیمیه اشنا شویم :
متن زیر ( البته با تلخیص و مقدار زیادی حذف مطالب غیر مرتبط با هدف این وبلاگ ) ، تماماً از کتاب چهره واقعى ابن تیمیه نوشتهاستاد صائب عبدالحمید گرفته شده است:
چهره واقعى ابن تیمیه
نوشته : استاد صائب عبد الحمید
ترجمه : سید محمد رضا حسینى نیا
ابن تیمیه کیست ؟
احمد بن عبد الحلیم، ابن عبد السلام، ابن عبد اللّه، ابن خضر،ابن تیمیه، مشهور به «ابن تیمیه» در سال «661. ه. ق» درشهر «حران» به دنیا آمد، ودر سال «728.ه.ق» در زندان قلعه در شهر دمشق از دنیا رفت.
وى مردى تیز هوش و در عین حال تند خو بود وبه خاطر برخى از عقاید وفتاوایش سه بار به زندان افتاد، مجهول النسب است وعرب یاعجم بودن او معلوم نیست. او 67 سال بى آنکه ازدواج کند ، زندگى کرد.
ابن تیمیه تالیفات زیادى را در عقاید و فقه از خود به جاى گذاشت وسالها پس از مرگش، او را پیشواى فرقه وهابیت دانستهاند، چرا که آنها عقاید وافکار او را احیا و رواج دادند.
در مطالبى که خواهد آمد، از مهمترین افکار وعقاید وى آگاه خواهیم شد.
۱ ) ابن تیمیه و حدیث:
پیروان ابن تیمیه عقیده دارند او از پیشوایان حدیث بوده است.برخى دیگر شیوه او را در بررسى احادیث نادرست دانسته ومى گویند: او در نقل حدیث دقتنداشته وعجول بوده واز تمایلات نفسانى خود پیروى مىکرده است.
حال حق با کدامین گروه است؟ پاسخ درست را نه از مقلدان او مى طلبیم ونه ازمخالفان او، بلکه پاسخ را در کلام خود او جستجو مىکنیم، چرا که نحوه برخورد اوبا احادیث به روشنى در سخنان او پیدا است. در اینجا نمونههایى از آثار او را درزمینه حدیث مرور مىکنیم:
الف ) توسل به نبى اکرم(ص) در دعا :
از برخى صحابه وتابعین احادیثى در باره توسل به نبى اکرم(ص) وارد شده که ابنتیمیه آن احادیث را نقل کرده وبر درستى آنها گواهى مىدهد. مانند دعاى مشهور« اللهم انى اتوجه الیک بنبیک نبی الرحمة، یامحمد انى اتوجه بک الى ربک وربىیرحمنى مما بى » ونظایر آن. وى از بیهقى، ابن سنى و طبرانى عمل پیشینیان به اینگونه از احادیث را نقل کرده ومى گوید:«این احادیث از پیشینیان و صحابه روایت شده است، مانند دعائى که ابن ابى الدنیادر کتاب مجانى الدعاء آورده است.وآنها این دعاها را مىخواندهاند، ونیز در کتابالمنسک المروزى تالیف امام احمد بن حنبل توسل به پیامبر(ص) نقل گردیده است ».
ولى ابن تیمیه در صفحات آغازین کتاب التوسل والوسیله مىگوید: «حتى یک نفر ازصحابه، تابعین ویا دیگر مسلمانان، شفاعت پس از مرگ را از پیامبر درخواست نکردهاند وبلکه هیچ چیزى را از پیامبر طلب نکردهاند! وهیچ یک از ائمه مذاهباین مطلب را در کتب خود نقل نکردهاند».
این سخن ابن تیمیه کجا وآنچه وى در ابتداى همین کتاب از ابن ابى الدنیا، احمد بنحنبل، ابن سنى، بیهقى و طبرانى در باره توسل به پیامبر(ص) گفته است کجا؟
ب ) زیارت قبر پیامبر وصالحان:
ابن تیمیه در باره زیارت قبر پیامبر اکرم(ص) وقبور پیامبران وصالحان مىگوید:«حدیث صحیحى در باره زیارت قبر پیامبر(ص) وحضرت ابراهیم(ع) وجودندارد ».
ابن تیمیه به رغم ضعیف دانستن احادیث نقل شده، حدیث صحیحى را در دو جا ازابن ماجه و دارقطنى در سنن خود آورده نقل کرده است که پیامبر(ص) فرمود: « منزارنی بعد مماتی کانما زارنی فی حیاتی».
ابن تیمیه بعد از نقل این حدیث در صحت آن تردید کرده وآن را انکار مىکندوسپس مىگوید: «در این باره حدیثى از ائمه حدیث وصاحبان سنن نقل نشدهاست».
ج ) تفسیر آیات وشان نزولها.
ابن تیمیه مىگوید: «حدیثى که در بیان شان نزول آیه « انما ولیکم اللّه ورسوله والذینآمنوا الذین یقیمون الصلوة ویؤتون الزکوة وهم راکعون » در باره صدقه دادن انگشتر از سوى على(ع) در نماز است، به اتفاق علما حدیثى جعلى است.
سپس از تفاسیر سخن به میان آورده ومىگوید: «صحیحترین تفاسیر، تفسیر محمدبن جریر طبرى است، او گفتار قدما را با سند صحیح نقل کرده واز راویانى که متهمند حدیثى نقل نکرده است ودر آن کتاب بدعتى هم نیست. ابن تیمیه در باره تفسیربغوى نیز همین نظر را دارد.
طبرى این حدیث را از پنج طریق باسند درست در ذیل آیه (55 سوره مائده) نقلکرده است و بغوى نیز پس از نقل این حدیث مىگوید: همه مفسران به درستى اینحدیث اجماع کردهاند.
تفسیر این آیه را در تفاسیر طبرى، بغوى، زمخشرى، رازى، ابن مسعود، نسفى، بیضاوى، قرطبى، سیوطی، شوکانى، آلوسى، واسباب نزول واحدى، ملاحظهنمائید.
د ) روا بودن یا نبودن لعن یزید بن معاویة:
ابن تیمیه حدیثى از امام احمد بن حنبل آورده ومىگوید: « از امام احمد بن حنبل سؤال شد آیا حدیثى از یزید بن معاویه در مسند خود مىنویسى؟ امام احمدگفت: نه، شرافتى ندارد، مگر نمىدانید یزید با اهل حره چه کرد؟ به امام احمد گفته شد: برخى یزید را دوست مىدارند، او اظهار داشت: آیا کسى کهبه خداوند متعال وروز قیامت ایمان دارد، مىتواند یزید را دوست بدارد؟ فرزندامام احمد (صالح) از پدر پرسید:
پس چرا یزید را لعن نمىکنى؟ امام احمد گفت: آیا تاکنون دیدهاى پدرت کسى رالعن کند؟»ابن تیمیه این حدیث را نا تمام گذاشته، زیرا امام احمد در ادامه حدیث به لعن یزیدتصریح کرده است.
ابوالفرج ابن الجوزى وبرخى دیگر، در نقل تمام حدیث مىگویند: « احمد گفت: چرا کسى که خداوند در کتابش او را لعن کرده، مورد لعن نباشد. از او پرسیدند: خداوند در کدام آیه یزید را لعن کرده است؟ او در جواب، این آیه راتلاوت کرد: « فهل عسیتم ان تولیتم اءن تفسدوا فی الارض وتقطعوا اءرحامکم اءولئکالذین لعنهم اللّه فاصمهم واعمى اءبصارهم » وسپس گفت: آیا فسادى از قتل بزرگتر هست؟»
اندیشه ابن تیمیه مانند برق وباد در میان مقلدان وشیفتگان او رواج یافت، بى آنکهبه خود زحمت دهند وسخنان صحابه را در تفاسیرى همانند تفسیر بغوى، طبرىویا ابن عطیه که مورد پذیرش او هستند، مشاهده کنند.
وباید دانست که همه این کتب تفسیرى پر است از تاویل آیات صفات از سوىصحابه وتابعین وپیراسته از تجسیمى است که ابن تیمیه و حشویه معتقدند.
2 - ابن تیمیه واهل البیت
قرآن کریم ورسول اکرم (ص) بیانگر جایگاه رفیعى براى اهل بیت(ع) هستند، مسلمانان هم به تبعیت از قرآن کریم وپیامبر(ص) این مقام ومنزلت را باور دارند و کسى در این باره تردید نمىکند مگر اینکه مغرض باشد.
ابن تیمیه در برخى از آثارش، احادیثى را در باره جایگاه رفیع وبرترى اهل بیت بردیگر مردمان نقل واثبات کرده ومىگوید: « بنى هاشم افضل قریش هستند،... » که حدیثى صحیح از پیامبر(ص)در این باره مىگوید: « همانا خداوند فرزندان اسماعیل را برگزید، واز میان آنان کنانهرا، وازمیان کنانه، قریش را واز قریش بنى هاشم را ». « مسلم» حدیثى صحیح را از پیامبر در« صحیح » نقل کرده که آن بزرگوار سه مرتبه در غدیر خم فرمود: « در باره اهل بیت،خدا را در نظر داشته باشید ».
در کتب سنن آمده است که عباس به پیامبر شکایت برد که برخى از قریش، بنى هاشم را تحقیر مىکنند، پیامبر فرمود:« قسم به کسى که جانم در دست اوست ، قریش به بهشت نمىروند مگر اینکه شما را براى خدا وبه خاطر خویشاوندى من دوست داشته باشند». و در ادامه مىفرماید:« وقتى که بنى هاشم واهل بیت(ع)افضل خلایق باشند، شکى نیست که اعمال آنها با فضیلتترین اعمال است».
اکنون این سؤال را مطرح مىکنیم: عقیده ابن تیمیه در مورد اهل بیت(ع) چیست و موضع همیشگى او در قبال آنها چگونه است؟ ابن تیمیه با صراحت تمام وبدونهیچ گونه ابهامى از عقیدهاش در باره اهل بیت(ع) پرده بر مىدارد، عقیده او از میان مطالب ذیل به دست مىآید:
الف ) گرایش دائمى به دشمنان اهل بیت(ع) ؛
ابن تیمیه آشکارا به دشمنان اهل بیت(ع) تمایل دارد وباتمام توانى که در جدل،پیچش در گفتار ودو پهلو کردن کلام دارد، از دشمنان اهل بیت دفاع کرده و براى آنها عذر و بهانه مىتراشد ودشمنى آنها را با اهل بیت توجیه مىکند. وى به خاطر آنهااحادیث پیامبر وسخنان صحابه وتابعین وحقایق
تاریخى را که به حد تواتر رسیده،و علما نیز بر صحت آنها اتفاق نظر دارند، تکذیب مىکند وبا شیوهاى که علما بلکهعوام وساده لوحان از آن مىپرهیزند، حقایق تاریخى را وارونه نقل مىکند.
ابن تیمیه در این باره سخنان زیادى دارد که این کتاب مختصر گنجایش آنها را ندارد،لذا به بیان برخى از شواهد به طور گذرا بسنده مىکنیم.
حافظ ذهبى از اسماعیل بن راهویه معاصر امام احمد بن حنبل نقل کرده است که پیشینان حتى یک حدیث در باره فضائل معاویه را «صحیح» نمىدانند، واین درحالى است که ابن تیمیه کتابى را به نام « فضائل معاویه وفی یزید وانه لا یسب » تالیف کرده است.
همچنین اهل دمشق از نسائى صاحب سنن درخواست نوشتن فضائل معاویه را کردند، او در جواب گفت: « فضیلتى در باره معاویه نمىدانم، جز نفرین معروفپیامبر در حق او « لا اشبع اللّه بطنه».
از حسن بصرى در این باره مطالب بیشترى نقل شده است، او مىگوید: معاویه چهار خصلت داشت که یکى از آنها براى هلاکت او کافی بود، نخست اینکه او به روىامت اسلامى شمشیر کشید وزمام خلافت را بدون مشورت در دست گرفت، درحالى که برخى از صحابه که داراى فضیلتهاى زیادى بودند در میان امت وجودداشتند. دوم، تعیین فرزندش یزید به عنوان «خلیفه» در حالى که دائم الخمر بودو حریر مىپوشید و بر طنبور مىنواخت. سوم، ادعا کرد که «زیاد» فرزند پدرش ابوسفیان است وحال آنکه پیامبر(ص) فرموده بود: « الولد للفراش وللعاهر الحجر».چهارم ، کشتن «حجر بن عدى» واصحابش، واى بر معاویه به خاطر کشتن حجر،واى بر معاویه به خاطر کشتن حجر».
همچنین مطالبى در طعن معاویه، از حضرت على ودیگر ائمه(ع) وابن عباس،عمار، عبادة بن صامت ودیگران نقل شده، که نیازى به گفتن ندارد.
سخنان عمرو بن عاص یار وهمدم معاویه، به تنهائى گواه روشنى است بر اینکه او، مرتکب گناهان کبیره مىشده و از دین ومتدینین دورى مىجسته است.
اما در باره یزید، در مطالب گذشته دیدیم چگونه ابن تیمیه براى جلوگیرى از لعن براو، حدیث امام احمد بن حنبل را نا تمام گذاشت وحقایق تاریخى وسخنان قدما راتحریف کرد. او براى توجیه کارهاى یزید، دروغهائى به صحابه وتابعین نسبت دادهومىگوید: « یزید راضى به کشتن امام حسین(ع) نبوده، بلکه پس از کشته شدن اواظهار ناراحتى کرده است».
واکنون باید ببینیم، آیا ابن تیمیه براى اثبات ادعاهاى خود دلیلى همچون اجماعصحابه وپیشینان دارد یا سخنى از روى خواستههاى نفسانى گفته است؟
تفتازانى اجماع قدما را در این مساله نقل کرده است، او در کتابش « شرح العقائد النسفیه» مىگوید:
« آنها بر جواز لعن قاتلان و کسانى که فرمان به قتل «امام» حسین دادهاند ویا کشتن اورا جایز دانستهاند ویا به آن رضایت داشتهاند، اتفاق نظر دارند. حقیقت مطلب دراین باره آن است که خشنودى یزید از کشتن «امام» حسین وآن گاه بشارت دادن بهاین کار واهانت به اهل بیت پیامبر(ص)، خبرى متواتر است گر چه تفصیل آن دراخبار واحد آمده است. ما در باره یزید وکفر وایمانش درنگ نمىکنیم، خداوند او ویاران و لشکریانش را لعنت کند».
همچنین ابن تیمیه مىگوید: « انتقال سر «امام» حسین به شام در زمان یزید، مساله اى بى اساس است» . وسپس اظهار مىدارد: « بردن سر «امام» حسین به نزد یزیدواینکه او سر را با چوب زده باشد، دروغى بیش نیست».
آیا ابن تیمیه در نقل این مطالب به اخبار راستگویان استناد کرده است؟
ابن تیمیه، به عنوان نمونه از فقها، ومحدثانى راستگو نام برده ومى گوید: « زبیر بنبکار و محمد بن سعد مؤلف کتاب طبقات ودیگر کسانى که به داشتن علم فقهوآگاهى معروفند، به این گونه مسائل از دیگران داناتر، ودر آنچه نقل مىکنند ازدیگران راستگوترند» . سپس مىافزاید: « بغوى وابن ابى الدنیا وبرخى دیگر ازمصنفان از دیگراناعلم وراستگوترند وعلما در اعلمیت این دو هیچ اختلافى ندارند ».
اکنون باید دیداین افراد در این باره چه مىگویند؟ آیا انتقال سر «امام» حسین به شام وچوب زدن یزید بر سر مبارک آن حضرت را تکذیب کردهاند؟
ابن تیمیه هیچ مطلبى را از این افراد در این باره نقل نکرده،چون ایشان مطالب انکار شده، توسط ابن تیمیه را قبول دارند، وبراى اثبات آنها به اعتراف خود ابن تیمیه به اسناد ومدارک محکم ومورد اتفاق علما استناد کردهاند که به زودى آنها را نقلخواهیم کرد .
همه آنچه را که ابن تیمیه از این افراد نقل کرده، این است که:« هیچ یک از کسانى کهاخبار مربوط به قتل «امام» حسین را جمع آورى کردهاند مانند ابن ابى الدنیا و بغوى انتقال سر «امام» حسین به عسقلان یا قاهره را بیان نکردهاند.
آیا این ادعا خنده دار نیست ؟ آیا این گونه سخنان خلاف واقع از کسى که عالم ویا منسوب بهاهل علم است، صادر مىشود؟
ابن تیمیه مىگوید: « یزید خاندان «امام» حسین را اسیر نکرده بلکه آنها را گرامى مىداشته است».
همچنین مىگوید: «یزید از مردان وزنان اهل بیت کسى را اسیر نکرد ».
آیا ابن تیمیه در آنچه گفته است، بر نقل از کسى چه مورد وثوق وچه غیر آن اعتماد کرده است ؟ هر گز، او فقط براى جانبدارى از یزید این سخنان را اظهار داشتهاست.
تاریخ نگاران بر درستى آنچه که ابن تیمیه، آن را انکار کرده اتفاق نظر دارند. ابن ابىالدنیا و محمد بن سعد صاحب طبقات، از کسانى هستند که، ابن تیمیه به صحتآنچه را که از اخبار مقتل «امام» حسین نقل کردهاند، تصریح کرده است. این دو، بعداز ذکر قتل «امام» حسین وبه غارت بردن لباسها، شمشیر و عمامه حضرت ، گفتهاند:
« .... ویکى دیگر، لباس فاطمه دختر «امام» حسین را ربوده ودیگرى زیور آلات او راو عمر بن سعد سر «امام» حسین را براى عبید اللّه بن زیاد فرستاد وزنان وکودکان رابر مرکب سوار کرد، وقتى آنها را از مقابل اجساد شهداء عبور دادند، زینب فریاد زد: یامحمداه! این حسین تو است که بدن برهنهاش در خاک وخون غلطیده واعضاىبدنش قطعه قطعه شده است... یا محمداه! دخترانت اسیر گشته وفرزندانت کشتهشدهاند
ودخترکان بر آنها مىگریند.
از مشاهده این واقعه دوست ودشمن گریستند. آنگاه ابن زیاد، حر بن قیس را به نزد خود خواند و سر «امام» حسین و سرهاى دیگر شهدا واصحاب را به وسیله او براى یزید فرستاد، سپس قاصدى از سوى یزید نزدعبید اللّه آمد وبه او دستور داد اموال حسین واهل بیت او را روانه شام کند.
«بعد از ورود اهل بیت به شام» یزید دستور داد، على بن الحسین وکودکان وزنان رابه نزد او آوردند. در این هنگام على بن الحسین به او گفت: « اى یزید اگر رسول اللّه مارا در این حال ببیند، چه خواهى گفت؟» یزید دستور داد زنان وکودکان نیز به مجلسآیند، آنگاه مردى از اهالى شام برخاست ودر حالى که به فاطمه بنت الحسین اشاره مىکرد گفت: یا امیر المؤمنین: این دختر بچه را به من ببخش، فاطمه بنت الحسین نگران شد، چون گمان کرد یزید او را به مرد شامى مىبخشد، به پیراهن عمهاشچنگ زد! زینب رو به مرد شامى کرد وگفت: به خدا قسم خیال مىبافى، این دختر،نه مال توست ونه مال یزید. یزید از «سخن زینب» خشمگین شد وگفت: تو دروغمىگوئى، این دخترک مال من است، اگر بخواهم او را به مرد شامى مىبخشم.زینب گفت: هرگز به خدا قسم، خداوند عزوجل، این اختیار را به تو نداده است مگر اینکه از آئین ما خارج شوى ودین دیگرى را بر گزینى. پس از این جریان یزیداهل بیت را به مدینه فرستاد»
این واقعه مورد اتفاق همه مورخان است وهیچ یک از آنان بر خلاف این مطالب،چیزى دیگر نگفتهاند.
آیا ابن تیمیه که به خاطر جانبدارى از یزید در نقل حقایقى که به تواتر رسیده مورداتفاق اهل حدیث وسیره است، خیانت مىورزد، مىتواند مورد اطمینان در دینومسائل دینى باشد؟
ب) تکذیب ابن تیمیه، نسبت به مقام رفیع اهل بیت(ع)؛
ابن تیمیه در این باره سخنان زیادى دارد، که نشانگر تعصب وخشم بى حد واندازهاو نسبت به اهل بیت(ع) است ونمونههایى از آنها را انتخاب کردهایم، ولى قبل ازآن، آیات واحادیثى را که در صدد بیان جایگاه اهل بیت پیامبران به طورعمومواهل بیت پیامبر اسلام به خصوص است مىآوریم.
خداوند متعال در باره اهل بیت حضرت ابراهیم(ع) مىفرماید: « رحمة اللّه وبرکاته علیکم اءهل البیت انه حمید مجید» وهمچنین پس از ذکر هیجده تن از انبیاء مىفرماید: « وکلا فضلنا على العالمین ومن آبائهم وذریاتهم واخوانهم واجتبیناهم وهدیناهم الى صراط مستقیم » ونیز فرموده است: «ان اللّه اصطفى آدم ونوحا وآل ابراهیم وآل عمران على العالمین ذریة بعضها منبعض»
ابن تیمیه همه آنچه را که خداوند متعال ورسول گرامى او در باره اهل بیت پیامبران عموما و پیامبر اسلام خصوصا فرمودهاند نپذیرفته، وآیاتى را چون « ویطعمونالطعام على حبه مسکینا ویتیما واءسیرا » و « انما ولیکم اللّه ورسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة ویؤتون الزکوة وهم راکعون » که به اتفاق همه مفسران در مورد اهلبیت(ع) و «حضرت» على(ع) نازل شده است مورد رد وانکار قرار داده است.
ابن تیمیه همه فضائلى را که در باره حضرت على(ع)، به ویژه آنچه در احادیثصحیح گفته شده، تکذیب کرده وحدیث « مواخات» برادرى پیامبر(ص) با حضرتعلى(ع) را که به صورت متواتر نقل گردیده وسیره نویسان همگى بر صحت آناجماع کردهاند دروغ مىداند ومى گوید: « حدیث مواخات بى پایه واساساست» ! در جایى دیگر مى گوید: « پیامبر با على عهد اخوت نبسته است » ! .
ابن تیمیه با همه فضیلتهاى حضرت على(ع) همینگونه برخورد کرده است بدوناینکه هیچ دلیلى بیاورد ویا سخن او مستند به نقل صحیحى از ائمه مذاهب باشد.این چیزى نیست جز تعصب وهوا پرستى.
ج ) بدگوئى وتوهین ابن تیمیه به اهل بیت(ع)؛
ابن تیمیه همیشه از دشمنان اهل بیت دفاع کرده ومنزلت ومناقب اهل بیت(ع) را تکذیب مىکند، از این حد نیز تجاوز کرده، زبانش را در «ناسزاگوئى» به اهل بیتآزاد مىگذارد. امت پیامبر این گونه سخن گفتن را فقط از نواصب سراغ دارند، آنانکه قلبشان آکنده از خشم وکینه نسبت به اهل بیت(ع) است.
در این قسمت، برخى از سخنان ابن تیمیه در باره اهل بیت را مىآوریم:
ابن تیمیه، مصلحت داشتن وجود اهل بیت را انکار کرده، ومى گوید: « از وجود اهلبیت، خیر وبرکتى به دست نیامده است.
واین در حالى است که پیامبر(ص) مىفرماید: « انی تارک فیکم ما ان تمسکتم بهما لنتضلوا بعدی: کتاب اللّه وعترتی اهل بیتی، ولن یفترقا حتى یردا على الحوض» . ودرحدیث دیگرى مىفرماید: « انی تارک فیکم الثقلین، اولهما کتاب اللّه فیه الهدى والنور... واهل بیتی، اذکرکم اللّه فی اهل بیتی، اذکرکم اللّه فی اهل بیتی، اذکرکم اللّه فی اهل بیتی ».
ابن تیمیه این احادیث را به گونه مضحکى معنا کرده که حتى ساده لوحان را نیز بهخنده وا مى دارد... او مىگوید: « حدیثى که در صحیح مسلم است اگر پیامبر آن راگفته باشد فقط سفارش به پیروى از قرآن است، وپیامبر به پیروى از اهل بیت فرماننداده است، فقط گفته است: در باره اهل بیتم خدا را به یاد داشته باشید»!
شگفتا! آیا پیامبر(ص) نفرموده است: « انی تارک فیکم الثقلین، اولهما کتاب اللّه » ودرادامه آن اهل بیت را گفته است؟ اگر پیامبر فقط امر به تبعیت از کتاب (قرآن) کرده،پس « ثقل» دوم که در کلام او آمده بود کجاست؟ حقا که پیروى از هواى نفس، انسانرا کر وکور مىکند.
ابن تیمیه براى طعن به حضرت على(ع) به داستان جعلى خواستگارى حضرت ازدختر ابى جهل در همان زمانى که حضرت فاطمه(ع) همسر او بود دست مىآویزد.او این داستان دروغین را در چند جا از منهاج السنة تکرار مىکند.
گفتنى است این داستان دروغین را دو نفر از نواصب به نامهاى « مسور بن مخرمه» و« کرابیسى» که در بغض على(ع) وانحراف مشهور بودهاند، بافتهاند وحال این دو بهویژه کرابیسى در تکریم دشمنان حضرت على واهل بیت(ع) معلوم است.
هرگاهنام معاویه در نزد مسور بن مخرمه برده مىشد، بر او درود مىفرستاد! ودر همانحال، همپیمان خوارج بود وآنها در نزد وى گرد مىآمدند و به سخنانش گوش مىدادند، خوارج به وى منسوب بودند واو را پیشواى خود مىدانستند.
آیا پذیرش روایت این گونه افراد معلوم الحال، براى طعن حضرت على(ع) عجیبوشبهه برانگیز نیست؟
ابن تیمیه به گمان اینکه مىتواند با این داستان ساختگى از مقام ومنزلت آن حضرت بکاهد ویا لا اقل، کینه وبغض درونیش را تسلى بخشد، تمام سعى وتلاش خود را بهکار گرفته است.
ابن تیمیه در باره جنگهاى حضرت على(ع) مىگوید: « على براى وادار کردن مردمبه اطاعت از خود ونه اطاعت از خدا، مىجنگید. وسپس مىافزاید: «هر کسىمعاویه را ظالم بداند از نواصب است، على نیز ستمکار بود، او براى ریاست، بامردمجنگید. کسى که به خاطر ریاست واطاعت مردم، انسانها را بکشد، در روى زمینگردنکشى وفساد کرده است واین همان کارى است که فرعون مىکرد. وخداوندفرموده
است: « تلک الدار الاخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض ولا فساداوالعاقبة للمتقین» . هشدار که هر کسى در روى زمین، فساد وگردنکشى کند، درآخرت سعادتمند نخواهد بود».
بهدینسان ابن تیمیه در موارد زیادى از کتابش (منهاج السنة) با اهل بیت وجایگاهآنها به رویاروئى بر مىخیزد.
ابن تیمیه در باره علم حضرت على(ع) سخنانى مىگوید که هیچ دانشورى هر چند کمترین بهره را از علم ودانش برده باشد ، آن گونه سخن نمىگوید. به عقیده وى:« هیچ یک از ائمه مذاهب چهارگانه « اهل سنن» ودیگر فقها به نظرات فقهى علی مراجعه نکردهاند. مالک دانش خویش را از اهل مدینه گرفت واهل مدینه، علمشانرا از على نمىگرفتند. ابو حنیفه وشافعى و احمد آراء خود را از ابن عباس مىگرفتندو
ابن عباس مجتهدى مستقل بود وهیچ مطلبى را از على نمىگرفت».
آرى کردار کسى که پیرو هواى نفس خویش باشد، این گونه است. او را آن قدر بهپرگویى وا مى دارد تا در امواج عناد غرق شود وخود نیز نداند که چه مىگوید ودرنهایت خود را مورد تمسخر دانشمندان ودانش پژوهان قرار دهد. در این میان
تنهاپیروان ابن تیمیه هستند که به سخنان او شدیدتر از قرآن وسنت تمسک مىکنند.
امام شافعى در کتاب خود ثابت کرده است که دانش اهالى مدینه در نهایت ازحضرت على(ع) وابن عباس بوده است. وابن قدامه در کتاب مغنى از ابن عباس نقلکرده است که: وقتى براى ما ثابت مىشد سخنى از على است آن را رها نمىکردیموبه سخنى غیر از آن رو نمى آوردیم.
ابن عباس همچنین مىگوید: علم، ده قسمت دارد که نه قسمت آن به على(ع) دادهشده است ودر یک قسمت باقیمانده نیز از همه آگاهتر است .
ابن تیمیه در باره امام حسین سبط شهید پیامبر گرامى اسلام، گفتارى دارد که حتى نظیر آن را در سخنان وعاظ دربار یزید که در زمان حیات وى، خود را «با تملق و چاپلوسى» به او نزدیک مىکردند، نیز نمى توان یافت.
او در باره قیام امام حسین(ع) مىگوید: « خروج وقیام حسین بر ضد یزید، تصمیم نادرستى بوده که مفسدهاش بیش از مصلحت آن شد. غالبا کسانى که بر ضد سلاطین قیام مىکنند، تباهى وفساد قیام آنها بیشتر از خیر وصلاح آنهاست»!
اکنون اى آزادى خواهان وشیفتگان استقلال بدانید شما ظالم ومفسدید وآنچه برشما لازم است تن در دادن به ذلت وخوارى در برابر سلاطین است! شماباید خودرا براى تازیانه دژخیمان وگردنهایتان را براى شمشیر سربازان، آماده سازید. چون ابن تیمیه مىگوید: آزادیخواهى عملى بیهوده است وتباهى وفساد آن بیش از خیرآن است!
شگفت است متفکر بزرگى چون مالک بن نبى از این ابتکار بدیع ابن تیمیه غافلمانده وآن را در نظریه معروف خود موسوم به « استعمار پذیرى» به کار نگرفتهاست!! « عقاد» در تفسیر این مقوله سخن نیکویى دارد: « اعتقاد به درستى «قیام»حسین به معناى بطلان حکومت «یزید» است... معذور دانستن حسین در قیام خودبه معناى گناهکار دانستن یزید است» .
پوشیده نیست چگونه بعضى، حیا وشرم را فراموش مىکنند وبا تبرئه حاکم موجود وگناهکار دانستن حاکم قبل، قریحهها را به ابتذال مى کشانند؟
ابن تیمیه در بهانه تراشى براى یزید مىگوید: « جرم وگناه یزید، بدتر از جرم وگناهبنى اسرائیل نیست، آنها پیامبران را مىکشتند وکشتن حسین بدتر از کشتن انبیاء نیست» !!!!
آیا عذر ودستاویزى بدتر از این مىتوان گفت؟!
ضمن عذر خواهی از طولانی شدن مطلب ، از دوستان عزیز خواشمندم نظرات خود را جهت بهتر شدن مطالب وبلاگ اعلام نمایند .