نام خدا
قران ؛ تنها کتابی است که از نظر شیعه و سنی هرگز تحریف نشده و قابل تحریف هم نیست و بهترین دلیل بر عدم تحریف قرآن، این است که قرآن به تواتر رسیده و در هر عصرى تواتر خود را حفظ نموده است و تحقیقات تاریخى و مقایسه بین قرآنهاى موجود و قرآنهاى صدر اسلام که نسخههایى از آنها در موزههاى بزرگ جهان موجود است، نشان مىدهد که حتى یک «واو» از این کتاب الهى کم و زیاد نشده است.
براى مطالعه بیشتر به منابع زیر مراجعه کنید:
1- آموزش علوم قرآن، محمد هادى معرفت
2- قرآن شناسى، مصباح یزدى
3- قرآن هرگز تحریف نشده است، حسن زاده آملى
4- التحقیق فى نفى التحریف عن القرآن، محمد هادى معرفت علاوه بر آن که محتواى قرآن نیز شاهد عدم تحریف است چرا که اگر کاستى و یا زیادتى در آن وجود داشت از نظر محتوا دچار تناقض مىگشت و خود را نشان مىداد.
۵ - مصونیت قران از تحریف محمد شهرابی فراهانی
و نیز روابط ریاضى مستحکم بین سورهها و ترتیبات عددى آن نیز شاهد دیگرى بر این معناست که براى آگاهى بیشتر به کتابهایی که در باره « اعجاز عددى در قرآن » نوشته شده اند رجوع شود .
و اما برخلاف قران ؛ حدیث دارای این ویژگی نیست و در طول تاریخ احادیث زیادی جعل و تحریف شده است و برای تشخیص احادیث جعلی و تحریف شده از احادیث صحیح و موثق رشته علمی « حدیث شناسی » در میان علوم اسلامی از رونق خاصی برخوردار است .
حدیثشناسى علم رجال و درایه نامیده مىشود و راه تشخیص احادیث صحیح از غیر صحیح در آن بیان شده است. به طور خلاصه باید راوى یعنى کسى که آن را نقل کرده، شیعه و عادل و موثق باشد. براى شناخت این افراد کتابهایى برشته تحریر در امده است که تک تک راویان در آنها معرفى شده و موثق و غیر موثق بودن احادیث رسیده از انان و نیز میزان اعتماد به صداقت انان در این کتابها بررسی و اعلام شده است ( علم رجال ) . بعد از این که سند حدیث از جهت راویان بررسى شد، باید متن و مضمون آن بررسى شود که مخالف با عقل سلیم و قرآن و روایات دیگر نباشد ( علم درایه ) . این کار هر کسى نیست و مربوط به اهل فن حدیثشناسى مىباشد .
اشاره ای به منابع حدیثی مسلمین
الف) منابع معتبر حدیثى شیعه (کتب اربعه) :
1- کافى، ثقة الاسلام کلینى
2- منلایحضره الفقیه، شیخ صدوق
3- تهذیب، شیخ طوسى
4- استبصار، شیخ طوسى
ب) منابع مهم اهل سنت (صحاح ستّه):
۱- صحیح بخارى، ۲- صحیح مسلم، ۳- سنن احمد حنبل،۴- سنن ابن ماجه، ۵ - سنن نسائى، ۶- سنن ترمذى.
که در مطالب قبلی همین وبلاگ بطور مفصل به انها اشاره شده است . و نیز بارها بنا به نقل از علمای شیعه اعلام شده است که حتی به همین منابع معتبر شیعه هم اطمینان صد در صد نیست و از اشتباه و جعل و تحریف بدور نمی باشد .
توضیحی اجمالی در باره علامه مجلسی :
علامه مجلسى (ره) و کسانى که همانند ایشان بوده و هستند، داراى دو گونه کار در زمینه احادیثاند:
1- گردآورى و طبقهبندى
2- نقد و بررسى
کسى که اندک اطلاعى در مورد آثار علامه مجلسى (ره) داشته باشد به آسانى در مىیابد که روش آن مرحوم در بحارالانوار گردآورى و طبقهبندى بوده است. کارى که هر محققى در آغاز کار تحقیق باید به آن بپردازد. ( کتاب ۱۱۰ جلدی بحار الانوار بعنوان کتابخانه حدیثی شیعه معروف است و خود علامه در مقدمه کتاب عنوان کرده است که ؛ من فقط مهلت داشتم اینها را گرد اورم و فرصت پالایش و پاکسازی احادیث را نیافتم و در این مورد مثال جالبی زده ند که معروف است ) .
کار علامه مجلسى در زمان خود کار بسیار لازم و ضرورى بوده است چرا که شیعه قرنها در تحت فشار دستگاههاى حکومتى بوده و از همینرو بسیارى از احادیث و آثار آن نابود شده بود و یا در خطر نابودى قرار داشت.
بقاى کتاب و حدیث نیز در آن زمان به نوشتن و انتشار دستى وابسته بوده است. ازاینرو اگر کتابى نوشته نمىشد واز روى آن نسخههاى متعدد منتشر نمىگردید، از بین مىرفت چنان که آثار فراوانى از بزرگان عالم اسلام به همین دلیل و به دلیل حوادث و پیشامدها، از بین رفته است.
علامه مجلسى (ره) در روزگار کوتاهى که فرصتى براى شیعه پدید آمده بود (نسبت به تاریخ اسلام) همت نهاد و کتابهاى رو به نابودى شیعه را از اقصى نقاط عالم اسلام گردآورى و به طبقهبندى احادیث و تبویب آنها همت گماشت، حاصل این کار مجموعه گرانقدر «بحارالانوار» و نیز « عوالم بحرانى» است.
شأن محقق در مرحله تتبع تنها گردآورى است اما علامه مجلسى (ره) چهره دیگرى دارد که آن چهره نقد و بررسى است.
کتاب شریف «مرآة العقول»- که شرح و نقد علمى ودقیق کتاب گرانقدر کافى است- این جایگاه علامه را به روشنى آشکار مىسازد. متأسفانه برخى که از وادى تحقیق دورند، تنها یک چهره کار را دیدهاند گرچه آن نیز در جاى خود کارى لازم و ضرورى بوده است (گردآورى) و اگر بنا باشد محدث روایاتى را که فقط به نظر او صحیح مىرسد گردآورى کند، این کار عوارض بسیار نامطلوبى را در پى خواهد داشت:
اولاً، بسیارى از احادیث به دلیل عدم نقل (به ویژه در گذشتهها) متروک و محجور مىماند و کمکم از بین مىرفت.
ثانیاً، نظر محدث نوعاً نظرى است اجتهادى که بر طبق مبانى خود آن را برمىگزیند. چه بسیار مواردى که محدثى حدیثى را صحیح مىداند ولى محدث دیگر بر طبق ادله آن را رد مىکند و برعکس. بنابراین حذف روایات، بستن راه تحقیق به روى دیگران است. چه بسا امروز حدیثى فهمیده نشود ولى فردا همان حدیث راهگشاى آیندگان باشد و یا با نقطه نظرهاى اجتهادى تازه، راه براى اثبات صحت سند آن فراهم گردد.
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمه :
در مطلب پیشین با زندگی و اثار علمای تراز اول اهل حدیث برادران اهل سنت اشنا شدیم . مولفین صحاح سته ( همگی ایرانی الاصل ) دوستدار اهل بیت بوده و احادیث و روایات متعددی در منقبت اهل بیت ( ع ) در کتابهایشان باز گو کرده اند و بعضی نیز کتاب مستقلی در باب مناقب علی بن ابیطالب ( ع ) برشته تحریر در اورده اند ( از جمله امام احمد حنبل ) .
در نوشته های پیشین نیز در باره ائمه مذاهب اهل سنت مطالبی بیان شد که همگی حاکی از عشق و علاقه اینان نسبت به اهل بیت بود از جمله شعری از امام شافعی که نهایت عشق و ایمان وی به امام علی ( ع ) را می رساند .
با وجود اینهمه علاقه به اهل بیت نزد امامان اهل سنت ، ریشه بی اعتنایی و بعضاً دشمنی و غرض و بغض بعضی از برادران اهل سنت نسبت به اهل بیت پیامبر ( ص ) در کجاست ؟
چگونه است که بعضی ، احادیث متواتری را که بزرگان تراز اول حدیث اهل سنت نقل کرده اند و ائمه اینان نیز به درستی این احادیث و روایات و یا شان نزول ایات تاکید کرده اند و صحه گذاشته اند زیر سوال می برند و براحتی انرا انکار می کنند ؟
ریشه انکار احادیثی چون ؛ حدیث مواخات ، ثقلین و ... و نیز عدم اعتقاد به شفاعت و توسل و ... و شرک دانستن زیارت قبور ائمه و پیامبر ، ... در کجاست ؟
ایا از کسی که در فضیلت معاویه کتاب برشته تحریر در اورده است جز این انتظار می رود ؟ ایا از کسی که یزید بن معاویه را تقدیس می کند جز این انتظار هست ؟ ... اندکی با افکار و اعتقادات ابن تیمیه اشنا شویم :
متن زیر ( البته با تلخیص و مقدار زیادی حذف مطالب غیر مرتبط با هدف این وبلاگ ) ، تماماً از کتاب چهره واقعى ابن تیمیه نوشتهاستاد صائب عبدالحمید گرفته شده است:
چهره واقعى ابن تیمیه
نوشته : استاد صائب عبد الحمید
ترجمه : سید محمد رضا حسینى نیا
ابن تیمیه کیست ؟
احمد بن عبد الحلیم، ابن عبد السلام، ابن عبد اللّه، ابن خضر،ابن تیمیه، مشهور به «ابن تیمیه» در سال «661. ه. ق» درشهر «حران» به دنیا آمد، ودر سال «728.ه.ق» در زندان قلعه در شهر دمشق از دنیا رفت.
وى مردى تیز هوش و در عین حال تند خو بود وبه خاطر برخى از عقاید وفتاوایش سه بار به زندان افتاد، مجهول النسب است وعرب یاعجم بودن او معلوم نیست. او 67 سال بى آنکه ازدواج کند ، زندگى کرد.
ابن تیمیه تالیفات زیادى را در عقاید و فقه از خود به جاى گذاشت وسالها پس از مرگش، او را پیشواى فرقه وهابیت دانستهاند، چرا که آنها عقاید وافکار او را احیا و رواج دادند.
در مطالبى که خواهد آمد، از مهمترین افکار وعقاید وى آگاه خواهیم شد.
۱ ) ابن تیمیه و حدیث:
پیروان ابن تیمیه عقیده دارند او از پیشوایان حدیث بوده است.برخى دیگر شیوه او را در بررسى احادیث نادرست دانسته ومى گویند: او در نقل حدیث دقتنداشته وعجول بوده واز تمایلات نفسانى خود پیروى مىکرده است.
حال حق با کدامین گروه است؟ پاسخ درست را نه از مقلدان او مى طلبیم ونه ازمخالفان او، بلکه پاسخ را در کلام خود او جستجو مىکنیم، چرا که نحوه برخورد اوبا احادیث به روشنى در سخنان او پیدا است. در اینجا نمونههایى از آثار او را درزمینه حدیث مرور مىکنیم:
الف ) توسل به نبى اکرم(ص) در دعا :
از برخى صحابه وتابعین احادیثى در باره توسل به نبى اکرم(ص) وارد شده که ابنتیمیه آن احادیث را نقل کرده وبر درستى آنها گواهى مىدهد. مانند دعاى مشهور« اللهم انى اتوجه الیک بنبیک نبی الرحمة، یامحمد انى اتوجه بک الى ربک وربىیرحمنى مما بى » ونظایر آن. وى از بیهقى، ابن سنى و طبرانى عمل پیشینیان به اینگونه از احادیث را نقل کرده ومى گوید:«این احادیث از پیشینیان و صحابه روایت شده است، مانند دعائى که ابن ابى الدنیادر کتاب مجانى الدعاء آورده است.وآنها این دعاها را مىخواندهاند، ونیز در کتابالمنسک المروزى تالیف امام احمد بن حنبل توسل به پیامبر(ص) نقل گردیده است ».
ولى ابن تیمیه در صفحات آغازین کتاب التوسل والوسیله مىگوید: «حتى یک نفر ازصحابه، تابعین ویا دیگر مسلمانان، شفاعت پس از مرگ را از پیامبر درخواست نکردهاند وبلکه هیچ چیزى را از پیامبر طلب نکردهاند! وهیچ یک از ائمه مذاهباین مطلب را در کتب خود نقل نکردهاند».
این سخن ابن تیمیه کجا وآنچه وى در ابتداى همین کتاب از ابن ابى الدنیا، احمد بنحنبل، ابن سنى، بیهقى و طبرانى در باره توسل به پیامبر(ص) گفته است کجا؟
ب ) زیارت قبر پیامبر وصالحان:
ابن تیمیه در باره زیارت قبر پیامبر اکرم(ص) وقبور پیامبران وصالحان مىگوید:«حدیث صحیحى در باره زیارت قبر پیامبر(ص) وحضرت ابراهیم(ع) وجودندارد ».
ابن تیمیه به رغم ضعیف دانستن احادیث نقل شده، حدیث صحیحى را در دو جا ازابن ماجه و دارقطنى در سنن خود آورده نقل کرده است که پیامبر(ص) فرمود: « منزارنی بعد مماتی کانما زارنی فی حیاتی».
ابن تیمیه بعد از نقل این حدیث در صحت آن تردید کرده وآن را انکار مىکندوسپس مىگوید: «در این باره حدیثى از ائمه حدیث وصاحبان سنن نقل نشدهاست».
ج ) تفسیر آیات وشان نزولها.
ابن تیمیه مىگوید: «حدیثى که در بیان شان نزول آیه « انما ولیکم اللّه ورسوله والذینآمنوا الذین یقیمون الصلوة ویؤتون الزکوة وهم راکعون » در باره صدقه دادن انگشتر از سوى على(ع) در نماز است، به اتفاق علما حدیثى جعلى است.
سپس از تفاسیر سخن به میان آورده ومىگوید: «صحیحترین تفاسیر، تفسیر محمدبن جریر طبرى است، او گفتار قدما را با سند صحیح نقل کرده واز راویانى که متهمند حدیثى نقل نکرده است ودر آن کتاب بدعتى هم نیست. ابن تیمیه در باره تفسیربغوى نیز همین نظر را دارد.
طبرى این حدیث را از پنج طریق باسند درست در ذیل آیه (55 سوره مائده) نقلکرده است و بغوى نیز پس از نقل این حدیث مىگوید: همه مفسران به درستى اینحدیث اجماع کردهاند.
تفسیر این آیه را در تفاسیر طبرى، بغوى، زمخشرى، رازى، ابن مسعود، نسفى، بیضاوى، قرطبى، سیوطی، شوکانى، آلوسى، واسباب نزول واحدى، ملاحظهنمائید.
د ) روا بودن یا نبودن لعن یزید بن معاویة:
ابن تیمیه حدیثى از امام احمد بن حنبل آورده ومىگوید: « از امام احمد بن حنبل سؤال شد آیا حدیثى از یزید بن معاویه در مسند خود مىنویسى؟ امام احمدگفت: نه، شرافتى ندارد، مگر نمىدانید یزید با اهل حره چه کرد؟ به امام احمد گفته شد: برخى یزید را دوست مىدارند، او اظهار داشت: آیا کسى کهبه خداوند متعال وروز قیامت ایمان دارد، مىتواند یزید را دوست بدارد؟ فرزندامام احمد (صالح) از پدر پرسید:
پس چرا یزید را لعن نمىکنى؟ امام احمد گفت: آیا تاکنون دیدهاى پدرت کسى رالعن کند؟»ابن تیمیه این حدیث را نا تمام گذاشته، زیرا امام احمد در ادامه حدیث به لعن یزیدتصریح کرده است.
ابوالفرج ابن الجوزى وبرخى دیگر، در نقل تمام حدیث مىگویند: « احمد گفت: چرا کسى که خداوند در کتابش او را لعن کرده، مورد لعن نباشد. از او پرسیدند: خداوند در کدام آیه یزید را لعن کرده است؟ او در جواب، این آیه راتلاوت کرد: « فهل عسیتم ان تولیتم اءن تفسدوا فی الارض وتقطعوا اءرحامکم اءولئکالذین لعنهم اللّه فاصمهم واعمى اءبصارهم » وسپس گفت: آیا فسادى از قتل بزرگتر هست؟»
اندیشه ابن تیمیه مانند برق وباد در میان مقلدان وشیفتگان او رواج یافت، بى آنکهبه خود زحمت دهند وسخنان صحابه را در تفاسیرى همانند تفسیر بغوى، طبرىویا ابن عطیه که مورد پذیرش او هستند، مشاهده کنند.
وباید دانست که همه این کتب تفسیرى پر است از تاویل آیات صفات از سوىصحابه وتابعین وپیراسته از تجسیمى است که ابن تیمیه و حشویه معتقدند.
2 - ابن تیمیه واهل البیت
قرآن کریم ورسول اکرم (ص) بیانگر جایگاه رفیعى براى اهل بیت(ع) هستند، مسلمانان هم به تبعیت از قرآن کریم وپیامبر(ص) این مقام ومنزلت را باور دارند و کسى در این باره تردید نمىکند مگر اینکه مغرض باشد.
ابن تیمیه در برخى از آثارش، احادیثى را در باره جایگاه رفیع وبرترى اهل بیت بردیگر مردمان نقل واثبات کرده ومىگوید: « بنى هاشم افضل قریش هستند،... » که حدیثى صحیح از پیامبر(ص)در این باره مىگوید: « همانا خداوند فرزندان اسماعیل را برگزید، واز میان آنان کنانهرا، وازمیان کنانه، قریش را واز قریش بنى هاشم را ». « مسلم» حدیثى صحیح را از پیامبر در« صحیح » نقل کرده که آن بزرگوار سه مرتبه در غدیر خم فرمود: « در باره اهل بیت،خدا را در نظر داشته باشید ».
در کتب سنن آمده است که عباس به پیامبر شکایت برد که برخى از قریش، بنى هاشم را تحقیر مىکنند، پیامبر فرمود:« قسم به کسى که جانم در دست اوست ، قریش به بهشت نمىروند مگر اینکه شما را براى خدا وبه خاطر خویشاوندى من دوست داشته باشند». و در ادامه مىفرماید:« وقتى که بنى هاشم واهل بیت(ع)افضل خلایق باشند، شکى نیست که اعمال آنها با فضیلتترین اعمال است».
اکنون این سؤال را مطرح مىکنیم: عقیده ابن تیمیه در مورد اهل بیت(ع) چیست و موضع همیشگى او در قبال آنها چگونه است؟ ابن تیمیه با صراحت تمام وبدونهیچ گونه ابهامى از عقیدهاش در باره اهل بیت(ع) پرده بر مىدارد، عقیده او از میان مطالب ذیل به دست مىآید:
الف ) گرایش دائمى به دشمنان اهل بیت(ع) ؛
ابن تیمیه آشکارا به دشمنان اهل بیت(ع) تمایل دارد وباتمام توانى که در جدل،پیچش در گفتار ودو پهلو کردن کلام دارد، از دشمنان اهل بیت دفاع کرده و براى آنها عذر و بهانه مىتراشد ودشمنى آنها را با اهل بیت توجیه مىکند. وى به خاطر آنهااحادیث پیامبر وسخنان صحابه وتابعین وحقایق
تاریخى را که به حد تواتر رسیده،و علما نیز بر صحت آنها اتفاق نظر دارند، تکذیب مىکند وبا شیوهاى که علما بلکهعوام وساده لوحان از آن مىپرهیزند، حقایق تاریخى را وارونه نقل مىکند.
ابن تیمیه در این باره سخنان زیادى دارد که این کتاب مختصر گنجایش آنها را ندارد،لذا به بیان برخى از شواهد به طور گذرا بسنده مىکنیم.
حافظ ذهبى از اسماعیل بن راهویه معاصر امام احمد بن حنبل نقل کرده است که پیشینان حتى یک حدیث در باره فضائل معاویه را «صحیح» نمىدانند، واین درحالى است که ابن تیمیه کتابى را به نام « فضائل معاویه وفی یزید وانه لا یسب » تالیف کرده است.
همچنین اهل دمشق از نسائى صاحب سنن درخواست نوشتن فضائل معاویه را کردند، او در جواب گفت: « فضیلتى در باره معاویه نمىدانم، جز نفرین معروفپیامبر در حق او « لا اشبع اللّه بطنه».
از حسن بصرى در این باره مطالب بیشترى نقل شده است، او مىگوید: معاویه چهار خصلت داشت که یکى از آنها براى هلاکت او کافی بود، نخست اینکه او به روىامت اسلامى شمشیر کشید وزمام خلافت را بدون مشورت در دست گرفت، درحالى که برخى از صحابه که داراى فضیلتهاى زیادى بودند در میان امت وجودداشتند. دوم، تعیین فرزندش یزید به عنوان «خلیفه» در حالى که دائم الخمر بودو حریر مىپوشید و بر طنبور مىنواخت. سوم، ادعا کرد که «زیاد» فرزند پدرش ابوسفیان است وحال آنکه پیامبر(ص) فرموده بود: « الولد للفراش وللعاهر الحجر».چهارم ، کشتن «حجر بن عدى» واصحابش، واى بر معاویه به خاطر کشتن حجر،واى بر معاویه به خاطر کشتن حجر».
همچنین مطالبى در طعن معاویه، از حضرت على ودیگر ائمه(ع) وابن عباس،عمار، عبادة بن صامت ودیگران نقل شده، که نیازى به گفتن ندارد.
سخنان عمرو بن عاص یار وهمدم معاویه، به تنهائى گواه روشنى است بر اینکه او، مرتکب گناهان کبیره مىشده و از دین ومتدینین دورى مىجسته است.
اما در باره یزید، در مطالب گذشته دیدیم چگونه ابن تیمیه براى جلوگیرى از لعن براو، حدیث امام احمد بن حنبل را نا تمام گذاشت وحقایق تاریخى وسخنان قدما راتحریف کرد. او براى توجیه کارهاى یزید، دروغهائى به صحابه وتابعین نسبت دادهومىگوید: « یزید راضى به کشتن امام حسین(ع) نبوده، بلکه پس از کشته شدن اواظهار ناراحتى کرده است».
واکنون باید ببینیم، آیا ابن تیمیه براى اثبات ادعاهاى خود دلیلى همچون اجماعصحابه وپیشینان دارد یا سخنى از روى خواستههاى نفسانى گفته است؟
تفتازانى اجماع قدما را در این مساله نقل کرده است، او در کتابش « شرح العقائد النسفیه» مىگوید:
« آنها بر جواز لعن قاتلان و کسانى که فرمان به قتل «امام» حسین دادهاند ویا کشتن اورا جایز دانستهاند ویا به آن رضایت داشتهاند، اتفاق نظر دارند. حقیقت مطلب دراین باره آن است که خشنودى یزید از کشتن «امام» حسین وآن گاه بشارت دادن بهاین کار واهانت به اهل بیت پیامبر(ص)، خبرى متواتر است گر چه تفصیل آن دراخبار واحد آمده است. ما در باره یزید وکفر وایمانش درنگ نمىکنیم، خداوند او ویاران و لشکریانش را لعنت کند».
همچنین ابن تیمیه مىگوید: « انتقال سر «امام» حسین به شام در زمان یزید، مساله اى بى اساس است» . وسپس اظهار مىدارد: « بردن سر «امام» حسین به نزد یزیدواینکه او سر را با چوب زده باشد، دروغى بیش نیست».
آیا ابن تیمیه در نقل این مطالب به اخبار راستگویان استناد کرده است؟
ابن تیمیه، به عنوان نمونه از فقها، ومحدثانى راستگو نام برده ومى گوید: « زبیر بنبکار و محمد بن سعد مؤلف کتاب طبقات ودیگر کسانى که به داشتن علم فقهوآگاهى معروفند، به این گونه مسائل از دیگران داناتر، ودر آنچه نقل مىکنند ازدیگران راستگوترند» . سپس مىافزاید: « بغوى وابن ابى الدنیا وبرخى دیگر ازمصنفان از دیگراناعلم وراستگوترند وعلما در اعلمیت این دو هیچ اختلافى ندارند ».
اکنون باید دیداین افراد در این باره چه مىگویند؟ آیا انتقال سر «امام» حسین به شام وچوب زدن یزید بر سر مبارک آن حضرت را تکذیب کردهاند؟
ابن تیمیه هیچ مطلبى را از این افراد در این باره نقل نکرده،چون ایشان مطالب انکار شده، توسط ابن تیمیه را قبول دارند، وبراى اثبات آنها به اعتراف خود ابن تیمیه به اسناد ومدارک محکم ومورد اتفاق علما استناد کردهاند که به زودى آنها را نقلخواهیم کرد .
همه آنچه را که ابن تیمیه از این افراد نقل کرده، این است که:« هیچ یک از کسانى کهاخبار مربوط به قتل «امام» حسین را جمع آورى کردهاند مانند ابن ابى الدنیا و بغوى انتقال سر «امام» حسین به عسقلان یا قاهره را بیان نکردهاند.
آیا این ادعا خنده دار نیست ؟ آیا این گونه سخنان خلاف واقع از کسى که عالم ویا منسوب بهاهل علم است، صادر مىشود؟
ابن تیمیه مىگوید: « یزید خاندان «امام» حسین را اسیر نکرده بلکه آنها را گرامى مىداشته است».
همچنین مىگوید: «یزید از مردان وزنان اهل بیت کسى را اسیر نکرد ».
آیا ابن تیمیه در آنچه گفته است، بر نقل از کسى چه مورد وثوق وچه غیر آن اعتماد کرده است ؟ هر گز، او فقط براى جانبدارى از یزید این سخنان را اظهار داشتهاست.
تاریخ نگاران بر درستى آنچه که ابن تیمیه، آن را انکار کرده اتفاق نظر دارند. ابن ابىالدنیا و محمد بن سعد صاحب طبقات، از کسانى هستند که، ابن تیمیه به صحتآنچه را که از اخبار مقتل «امام» حسین نقل کردهاند، تصریح کرده است. این دو، بعداز ذکر قتل «امام» حسین وبه غارت بردن لباسها، شمشیر و عمامه حضرت ، گفتهاند:
« .... ویکى دیگر، لباس فاطمه دختر «امام» حسین را ربوده ودیگرى زیور آلات او راو عمر بن سعد سر «امام» حسین را براى عبید اللّه بن زیاد فرستاد وزنان وکودکان رابر مرکب سوار کرد، وقتى آنها را از مقابل اجساد شهداء عبور دادند، زینب فریاد زد: یامحمداه! این حسین تو است که بدن برهنهاش در خاک وخون غلطیده واعضاىبدنش قطعه قطعه شده است... یا محمداه! دخترانت اسیر گشته وفرزندانت کشتهشدهاند
ودخترکان بر آنها مىگریند.
از مشاهده این واقعه دوست ودشمن گریستند. آنگاه ابن زیاد، حر بن قیس را به نزد خود خواند و سر «امام» حسین و سرهاى دیگر شهدا واصحاب را به وسیله او براى یزید فرستاد، سپس قاصدى از سوى یزید نزدعبید اللّه آمد وبه او دستور داد اموال حسین واهل بیت او را روانه شام کند.
«بعد از ورود اهل بیت به شام» یزید دستور داد، على بن الحسین وکودکان وزنان رابه نزد او آوردند. در این هنگام على بن الحسین به او گفت: « اى یزید اگر رسول اللّه مارا در این حال ببیند، چه خواهى گفت؟» یزید دستور داد زنان وکودکان نیز به مجلسآیند، آنگاه مردى از اهالى شام برخاست ودر حالى که به فاطمه بنت الحسین اشاره مىکرد گفت: یا امیر المؤمنین: این دختر بچه را به من ببخش، فاطمه بنت الحسین نگران شد، چون گمان کرد یزید او را به مرد شامى مىبخشد، به پیراهن عمهاشچنگ زد! زینب رو به مرد شامى کرد وگفت: به خدا قسم خیال مىبافى، این دختر،نه مال توست ونه مال یزید. یزید از «سخن زینب» خشمگین شد وگفت: تو دروغمىگوئى، این دخترک مال من است، اگر بخواهم او را به مرد شامى مىبخشم.زینب گفت: هرگز به خدا قسم، خداوند عزوجل، این اختیار را به تو نداده است مگر اینکه از آئین ما خارج شوى ودین دیگرى را بر گزینى. پس از این جریان یزیداهل بیت را به مدینه فرستاد»
این واقعه مورد اتفاق همه مورخان است وهیچ یک از آنان بر خلاف این مطالب،چیزى دیگر نگفتهاند.
آیا ابن تیمیه که به خاطر جانبدارى از یزید در نقل حقایقى که به تواتر رسیده مورداتفاق اهل حدیث وسیره است، خیانت مىورزد، مىتواند مورد اطمینان در دینومسائل دینى باشد؟
ب) تکذیب ابن تیمیه، نسبت به مقام رفیع اهل بیت(ع)؛
ابن تیمیه در این باره سخنان زیادى دارد، که نشانگر تعصب وخشم بى حد واندازهاو نسبت به اهل بیت(ع) است ونمونههایى از آنها را انتخاب کردهایم، ولى قبل ازآن، آیات واحادیثى را که در صدد بیان جایگاه اهل بیت پیامبران به طورعمومواهل بیت پیامبر اسلام به خصوص است مىآوریم.
خداوند متعال در باره اهل بیت حضرت ابراهیم(ع) مىفرماید: « رحمة اللّه وبرکاته علیکم اءهل البیت انه حمید مجید» وهمچنین پس از ذکر هیجده تن از انبیاء مىفرماید: « وکلا فضلنا على العالمین ومن آبائهم وذریاتهم واخوانهم واجتبیناهم وهدیناهم الى صراط مستقیم » ونیز فرموده است: «ان اللّه اصطفى آدم ونوحا وآل ابراهیم وآل عمران على العالمین ذریة بعضها منبعض»
ابن تیمیه همه آنچه را که خداوند متعال ورسول گرامى او در باره اهل بیت پیامبران عموما و پیامبر اسلام خصوصا فرمودهاند نپذیرفته، وآیاتى را چون « ویطعمونالطعام على حبه مسکینا ویتیما واءسیرا » و « انما ولیکم اللّه ورسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة ویؤتون الزکوة وهم راکعون » که به اتفاق همه مفسران در مورد اهلبیت(ع) و «حضرت» على(ع) نازل شده است مورد رد وانکار قرار داده است.
ابن تیمیه همه فضائلى را که در باره حضرت على(ع)، به ویژه آنچه در احادیثصحیح گفته شده، تکذیب کرده وحدیث « مواخات» برادرى پیامبر(ص) با حضرتعلى(ع) را که به صورت متواتر نقل گردیده وسیره نویسان همگى بر صحت آناجماع کردهاند دروغ مىداند ومى گوید: « حدیث مواخات بى پایه واساساست» ! در جایى دیگر مى گوید: « پیامبر با على عهد اخوت نبسته است » ! .
ابن تیمیه با همه فضیلتهاى حضرت على(ع) همینگونه برخورد کرده است بدوناینکه هیچ دلیلى بیاورد ویا سخن او مستند به نقل صحیحى از ائمه مذاهب باشد.این چیزى نیست جز تعصب وهوا پرستى.
ج ) بدگوئى وتوهین ابن تیمیه به اهل بیت(ع)؛
ابن تیمیه همیشه از دشمنان اهل بیت دفاع کرده ومنزلت ومناقب اهل بیت(ع) را تکذیب مىکند، از این حد نیز تجاوز کرده، زبانش را در «ناسزاگوئى» به اهل بیتآزاد مىگذارد. امت پیامبر این گونه سخن گفتن را فقط از نواصب سراغ دارند، آنانکه قلبشان آکنده از خشم وکینه نسبت به اهل بیت(ع) است.
در این قسمت، برخى از سخنان ابن تیمیه در باره اهل بیت را مىآوریم:
ابن تیمیه، مصلحت داشتن وجود اهل بیت را انکار کرده، ومى گوید: « از وجود اهلبیت، خیر وبرکتى به دست نیامده است.
واین در حالى است که پیامبر(ص) مىفرماید: « انی تارک فیکم ما ان تمسکتم بهما لنتضلوا بعدی: کتاب اللّه وعترتی اهل بیتی، ولن یفترقا حتى یردا على الحوض» . ودرحدیث دیگرى مىفرماید: « انی تارک فیکم الثقلین، اولهما کتاب اللّه فیه الهدى والنور... واهل بیتی، اذکرکم اللّه فی اهل بیتی، اذکرکم اللّه فی اهل بیتی، اذکرکم اللّه فی اهل بیتی ».
ابن تیمیه این احادیث را به گونه مضحکى معنا کرده که حتى ساده لوحان را نیز بهخنده وا مى دارد... او مىگوید: « حدیثى که در صحیح مسلم است اگر پیامبر آن راگفته باشد فقط سفارش به پیروى از قرآن است، وپیامبر به پیروى از اهل بیت فرماننداده است، فقط گفته است: در باره اهل بیتم خدا را به یاد داشته باشید»!
شگفتا! آیا پیامبر(ص) نفرموده است: « انی تارک فیکم الثقلین، اولهما کتاب اللّه » ودرادامه آن اهل بیت را گفته است؟ اگر پیامبر فقط امر به تبعیت از کتاب (قرآن) کرده،پس « ثقل» دوم که در کلام او آمده بود کجاست؟ حقا که پیروى از هواى نفس، انسانرا کر وکور مىکند.
ابن تیمیه براى طعن به حضرت على(ع) به داستان جعلى خواستگارى حضرت ازدختر ابى جهل در همان زمانى که حضرت فاطمه(ع) همسر او بود دست مىآویزد.او این داستان دروغین را در چند جا از منهاج السنة تکرار مىکند.
گفتنى است این داستان دروغین را دو نفر از نواصب به نامهاى « مسور بن مخرمه» و« کرابیسى» که در بغض على(ع) وانحراف مشهور بودهاند، بافتهاند وحال این دو بهویژه کرابیسى در تکریم دشمنان حضرت على واهل بیت(ع) معلوم است.
هرگاهنام معاویه در نزد مسور بن مخرمه برده مىشد، بر او درود مىفرستاد! ودر همانحال، همپیمان خوارج بود وآنها در نزد وى گرد مىآمدند و به سخنانش گوش مىدادند، خوارج به وى منسوب بودند واو را پیشواى خود مىدانستند.
آیا پذیرش روایت این گونه افراد معلوم الحال، براى طعن حضرت على(ع) عجیبوشبهه برانگیز نیست؟
ابن تیمیه به گمان اینکه مىتواند با این داستان ساختگى از مقام ومنزلت آن حضرت بکاهد ویا لا اقل، کینه وبغض درونیش را تسلى بخشد، تمام سعى وتلاش خود را بهکار گرفته است.
ابن تیمیه در باره جنگهاى حضرت على(ع) مىگوید: « على براى وادار کردن مردمبه اطاعت از خود ونه اطاعت از خدا، مىجنگید. وسپس مىافزاید: «هر کسىمعاویه را ظالم بداند از نواصب است، على نیز ستمکار بود، او براى ریاست، بامردمجنگید. کسى که به خاطر ریاست واطاعت مردم، انسانها را بکشد، در روى زمینگردنکشى وفساد کرده است واین همان کارى است که فرعون مىکرد. وخداوندفرموده
است: « تلک الدار الاخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض ولا فساداوالعاقبة للمتقین» . هشدار که هر کسى در روى زمین، فساد وگردنکشى کند، درآخرت سعادتمند نخواهد بود».
بهدینسان ابن تیمیه در موارد زیادى از کتابش (منهاج السنة) با اهل بیت وجایگاهآنها به رویاروئى بر مىخیزد.
ابن تیمیه در باره علم حضرت على(ع) سخنانى مىگوید که هیچ دانشورى هر چند کمترین بهره را از علم ودانش برده باشد ، آن گونه سخن نمىگوید. به عقیده وى:« هیچ یک از ائمه مذاهب چهارگانه « اهل سنن» ودیگر فقها به نظرات فقهى علی مراجعه نکردهاند. مالک دانش خویش را از اهل مدینه گرفت واهل مدینه، علمشانرا از على نمىگرفتند. ابو حنیفه وشافعى و احمد آراء خود را از ابن عباس مىگرفتندو
ابن عباس مجتهدى مستقل بود وهیچ مطلبى را از على نمىگرفت».
آرى کردار کسى که پیرو هواى نفس خویش باشد، این گونه است. او را آن قدر بهپرگویى وا مى دارد تا در امواج عناد غرق شود وخود نیز نداند که چه مىگوید ودرنهایت خود را مورد تمسخر دانشمندان ودانش پژوهان قرار دهد. در این میان
تنهاپیروان ابن تیمیه هستند که به سخنان او شدیدتر از قرآن وسنت تمسک مىکنند.
امام شافعى در کتاب خود ثابت کرده است که دانش اهالى مدینه در نهایت ازحضرت على(ع) وابن عباس بوده است. وابن قدامه در کتاب مغنى از ابن عباس نقلکرده است که: وقتى براى ما ثابت مىشد سخنى از على است آن را رها نمىکردیموبه سخنى غیر از آن رو نمى آوردیم.
ابن عباس همچنین مىگوید: علم، ده قسمت دارد که نه قسمت آن به على(ع) دادهشده است ودر یک قسمت باقیمانده نیز از همه آگاهتر است .
ابن تیمیه در باره امام حسین سبط شهید پیامبر گرامى اسلام، گفتارى دارد که حتى نظیر آن را در سخنان وعاظ دربار یزید که در زمان حیات وى، خود را «با تملق و چاپلوسى» به او نزدیک مىکردند، نیز نمى توان یافت.
او در باره قیام امام حسین(ع) مىگوید: « خروج وقیام حسین بر ضد یزید، تصمیم نادرستى بوده که مفسدهاش بیش از مصلحت آن شد. غالبا کسانى که بر ضد سلاطین قیام مىکنند، تباهى وفساد قیام آنها بیشتر از خیر وصلاح آنهاست»!
اکنون اى آزادى خواهان وشیفتگان استقلال بدانید شما ظالم ومفسدید وآنچه برشما لازم است تن در دادن به ذلت وخوارى در برابر سلاطین است! شماباید خودرا براى تازیانه دژخیمان وگردنهایتان را براى شمشیر سربازان، آماده سازید. چون ابن تیمیه مىگوید: آزادیخواهى عملى بیهوده است وتباهى وفساد آن بیش از خیرآن است!
شگفت است متفکر بزرگى چون مالک بن نبى از این ابتکار بدیع ابن تیمیه غافلمانده وآن را در نظریه معروف خود موسوم به « استعمار پذیرى» به کار نگرفتهاست!! « عقاد» در تفسیر این مقوله سخن نیکویى دارد: « اعتقاد به درستى «قیام»حسین به معناى بطلان حکومت «یزید» است... معذور دانستن حسین در قیام خودبه معناى گناهکار دانستن یزید است» .
پوشیده نیست چگونه بعضى، حیا وشرم را فراموش مىکنند وبا تبرئه حاکم موجود وگناهکار دانستن حاکم قبل، قریحهها را به ابتذال مى کشانند؟
ابن تیمیه در بهانه تراشى براى یزید مىگوید: « جرم وگناه یزید، بدتر از جرم وگناهبنى اسرائیل نیست، آنها پیامبران را مىکشتند وکشتن حسین بدتر از کشتن انبیاء نیست» !!!!
آیا عذر ودستاویزى بدتر از این مىتوان گفت؟!
ضمن عذر خواهی از طولانی شدن مطلب ، از دوستان عزیز خواشمندم نظرات خود را جهت بهتر شدن مطالب وبلاگ اعلام نمایند .
بنام خدا
با اینکه این مطلب طولانی است ولی حاوی اطلاعات جالبی است که شاید بعضی از دوستان مایل باشند از سیر نگارش تاریخ در اسلام باخبر شوند .
نگارش تاریخ در اسلام
الف : تاریخ
فرهنگ موجود جاهلیت، نشان میدهد که اعراب در قبل از اسلام فاقد هر گونه تاریخی بودند، زیرا که روح بربریت وخلق توحش محض و نظام ارزشی حاکم بر انان اندیشه تعمق و تدبر درامور حیات اجتماعی را گرفته بود، و از یک قوم وحشی بیابانگرد و خونخوار انتظاری نیست تا با احاطه فرهنگی و نبوغ فکر به تالیف و تدوین سرگذشت زمان خویش بپر دازد، انچه از ان ایام به یادگار مانده و بسیار اندک و پراکنده موجود است مجموعه ای از اشعار و اساطیر و خرافات است، محتوای کلیه این مجموعه دلالت بر مظاهر نظام قبیله یی و ارزش های حاکم بر ان دارد، مثل بیان اولاد و اعقاب و اجداد و انساب، که شامل: قهرمانی ها، کرم و وفاداریها، جوانمردیها، خیانت ها و جنگ ها و جدال ها، تعداد قربانیان دو طرف، عشق ها، هوس ها، شهوت ها، ستایش زیبایی های جنسی، و گرایشات مختلف قومی و حماسه ها است. این مجموعه از دیر ایام زبان بزبان گردیده تا به نسل معاصر عصر بعثت رسیده بود.
با بعثت محمدی تحول و حرکتی اساسی در بافت موجود جامعه جاهلی اغاز شد، چرا که خود بعثت بزرگ ترین حادثه درجهان پر حوادث ان عصر بود و از طرفی منحصر بفرد ترین رویداد فرهنگی، عقیدتی - سیاسی - اجتماعی، در سرنوشت بشریت عموما و اعراب خصوصا به حساب می امد. در پی این تحول عظیم تاریخی اسلام بعنوان دین توحید و رسالت کلیه انبیاء در طول تاریخ، در کالبد مسلمین صدر، انگیزه های چندی در نگارش تاریخ اسلام بوجود امد، درست است که در زمان حیات پیامبر اوراق تاریخ اسلام نگارش نیافته است، اما انگیزه های این کار در زمان حیات خود پیامبر بوجود امد و ان ناشی از موارد زیل بود:
حلول روح تاریخی اسلام در کالبد مسلمین،بعنوان دین توحید، دین ابراهیم و ...
روش و اسلو ب قران در بیان مسائل مهم و سر نوشت ساز مردم در قالب قصص و امثال ،
احساس ضرورت تاریخ اسلام عموما و از پیامبر اسلام خصوصا چراکه قران رسما پیامبر را اسوه حسنه معرفی می کند و تاسی و پیروی از وی را لازم و واجب میداند. لذا عظمت پیامبر و مجموعه مواظع او بعنوان رهبر الهی برای مسلمانان بسیار قابل توجه است و نباید پنداشت که این تنها عشق به شخص پیامبر باعث اینکار شده، بله علاقه و عشق به پیامبر دراین کار تاثیر داشت و الا عامل مهم در تدوین تاریخ ضرورت ایدئولوژیکی و حفظ دستاوردها 23سال تلاش پر بار اخرین پیام اور خداوند بوده است.
باتوجه به بروز و ظهور عوامل فوق بعنوان انگیزه های اصلی در نگارش تاریخ و با عنایت به اینکه این انگیزه در زمان حیات پیامبر به فعلیت نرسید و به کار گرفته نشد، اما رفتار و کردارو گفتار پیامبر از دید تیزبین مسلمین پوشیده نبود، قدرت ظبط و حفظ مسائل و حوادث صدر اسلام در اذهان تشنه توحید و حقیقت و عدالت و انسانیت، بسیار قوی بود که قابل تصور و توصیف نیست. لذا لحظه لحظه زندگی خصوصی - اجتماعی ، جهادها، عهد و پیمان ها، قرار دادهای سیاسی ـ اقتصادی، خوراک، پوشاک ، شکل و شمایل ، گفتار، کردار، سکوت ، فریاد، اوقات خلوت و تنهائی ، شوخی ها، خنده ها، اشک ها، شوق ها، غم ها و خلاصه تمام ابعاد زندگی پیامبر در اذهان تصویر شده بود و حتی برای ظرافت در این کار روح باریک بین مسلمانان سیمای پیامبر را در قبل از بعثت را ترسیم کرده بودند.اصحاب و تابعین در این صورتگری و هنرمندی تاریخی نقش ویزه و مهمی داشتند، در واقع سال های اولیه بعثت پایه های تاریخ اسلام وسیره پیامبر را ساخته و پرداخته است.
اما با این همه تلاش و بخرج دادن مهارت و هنرمندی در این کار بزرگ و ضروری تا پایان عصرخلفاء را شدین ، تاریخ تدوین و تالیف نگردیده ( در سرگذشت حدیث بطور تفضیلی این مطلب عنوان شد ) زیرا توجه مسلمین به تدوین قران و ساخت مکتب های ادبی و ترسیم کلی ادبیات عرب ( بخاطر اهمیت قران )معطوف بود و تا سال 50 هجری از این مهم رویگردان بودند، بلکه همه تلاش ها معطوف قران و ضبط و حفظ احادیث و روایات بود، تاریخ می گوید در عصر معاویه بن ابی سفیان نگارش تاریخ اغاز شد، ناگفته نماند که در طی این مدت پنجاه سال اگر مسلمین ( اصحاب ) موفق به تدوین تاریخ اسلام وسیره پیامبر نگردیدند، از میان دقایق و نکات زندگی مواضع پیامبر بصورت نقل برای دیگران غافل نبودند یعنی یک مجموعه شفاهی و نقلی از تاریخ اسلام زبان بزبان می گشت و نقل می شد، انچه مسلم است و تاریخ نشان می دهد و هدف معاویه وعوامل او از نگارش تاریخ ، تحریف حقایق و جعل اکاذیب و خرافات جاهلی بود و تا حاکمیت غصب خاندان بنی امیه را توجیه کند و تاریخ اسلام را بر اساس قومیت و عربیت بنویسد، از این روی شخصی بنام ((عبید ابن شریه جرهمی )) را از اهالی ((صنعا )) استخدام کرد، وی که مردی ادیب و اشنای به تاریخ جاهلیت و در ضمن مرعوب و مقهور سیاست اموی بود، در حاشیه کاخ سبز شام به دستور معاویه اولین تاریخ را در زمینه ظهور و افول پادشاهان و قوم عرب در جاهلیت، و جعل افتخارات قوم عرب و حتی تمدن و فرهنگ قوم عرب قبل از اسلام !!به رشته تحریر در اورد و تقدیم به معاویه نمود. و هزاران درهم و دینار دریافت کرد. با این حساب هدف معاویه در جعل تاریخ و تحریف حقایق اسلام و توجیه حاکمیت غاصبانه خویش و تبدیل اسلام امامت به خلافت و سلطنت، کاملا معلوم میگردد، تا به نسل معاصر خودش و اینده از طریق نقل تاریخ ثابت کند که نظام قبیله ای عرب بر پاداشاهی استوار بود و سلطنت موروثی خاندان اموی رشته ای جدای از تاریخ قومیت عرب نیست، و اسلام هم که ویژه قوم عرب است ! در سیستم سلطنتی قابل تحقق است، و بقول ابن هشام :
(( در تدوین انچه بدان مشغول بودند چیزی را می یافتند که بدان تعلق داشتند)).
ب :سیره
واژه (( سیره )) که در زبان فارسی شامل (( زندگی نامه و شرح حال فرد یا افراد، و در زبان انگلیسی و فرانسه از ان به ((بیوگرافی )) ( یا ) یاد می شود داری تقدم زمانی بر تعلیف و تدوین (( تاریخ )) است.
سیره در نزد عرب شامل رویدادهای اولیه و حوادث اغازین اسلام مانند جهاد مجاهدین، حضور اصحاب در مصائل سیاسی ـ اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، از ولایت و نحوه زندگی رهبر اسلامی ( پیامبر ) تا روش زندگی اصحاب طرز سلوک و اقامه حدود و اجرای احکام و کلیه جنگ ها می باشد متاسفانه تاریخ تدوین سیره به عصر خلفای غاصب اموی می رسد و اولین سیره نویسی فردی بنام ( عروه بن زبیر ) می باشد که وی مهدث نیز بوده است، و مبنای اسناد سیره بن هشام و واقدی و طبری در نگارش تاریخ ، سیره عروه زبیر است. تاریخ نگارش سیره در اسلام به قرار زیل است.
از اغاز تا نیمه اول قرن دوم هجری:
1
ـ سیره عروه بن زبیر ( متوفا ی 92هجری )
2
ـ سیره ابان بن عثمان ( متوفای 105هجری )
3
ـ سیره وهب بن منبه ( متوفای 110هجری )
4
ـ عاصم بن عمر بن قتاده (م 120 هجری )
5
ـ شرجیل بن سعد (م 123ـ هجری )
6
ـ ابن شهاب زهری (م 124هجری )
7
ـ عبد الله بن ابی بکر بن حزم ( م 135 هجری )
از نیمه دوم قرن دوم :
۱- موسی بن عقبه ( م ۱۴۱هجری )
۲ - معمر بن راشد ( م ۱۵۰ هجری )
۳ - محمد بن اسحاق ( م ۱۵۲هجری )
۴ - زیاد بکانی ( م ۱۸۳هجری )
از نیمه اول قرن سوم :
۱ - واقدی ؛ صاحب مغازی ( م ۲۰۷ هجری )
۲ - محمد بن سعد ؛ صاحب طبقات ( م ۲۳۰هجری )
***
کتب مشهورتاریخ
1-« التاریخ الطبری » محمدبن جریرطبری(224-310)
2-« الکامل فی التاریخ » ابن اثیر(555-630)
3-« تاریخ الاسلام » ذهبی(م748)
4-« البدایه والنهایه » ابن کثیر(700-774)
5-« الطبقات » محمدبن سعد(168-230)
6-« الخمیس فی احوال انفس نفیس » والدیاربکری(م938).
تاریخ اسلام ، آنگونه که هست
بااینکه مستشرقین حتی مغرض ودرضمن بی وجدان ووابسته!دربرابرعظمت تاریخ اسلام بلحاظ شیوه نگارش وظرافت های ویژه آن تسلیم شده اندوناخودآگاه زبان به تمجید وتعریف واعتراف که:
«
یکی ازنتایج روح باریک بین مسلمین ودقت نظر ایشان برای مفردات ونیزرفتارعلمی آنان درعلم حدیث وتاریخ نویسی اینست که تعداد زیادی ازوقایع راباموشکافی موردملاحظه قرارمی دهندوجزءبه جزءراباشواهدذکرمیکنندو…» گشوده اند،امانکاتی به چشم هرمسلمان آگاه به تواریخ موجوداسلامی میخوردکه لاجرم ازذکرآن است.باتوجه به اهمیت تاریخ ورسالت آن ازدیدگاه قرآن وسنت وجایگاه آن دراسلام وضرورت مهم ایدئولوژیکی تاریخ درهرمرحله ای ازمراحل زندگی مسلمین ونقش مهم آن دربیان حقایق وترسیم سیمای عملی وعینی اسلام بگونه ایکه آغازگردیده واستمرار یافته وجهانی رادرنوردیده وطرحی نودرانداخته وچه فرازونشیب هائی راکه طی نکرده وباچه عکس العمل هائی که مواجه نگردیده وبالاخره سیرکلی این حرکت جهانشمول را دربسترزمان ومکان،آنطورکه شایسته وبایسته می باشدودوست ودشمن انتظارآنرادارد،تصویروترسیم وتبیین نکرده.!کلیه کتب موجودتاریخ اسلام ازصدراسلام تاکنون بلحاظ کمیت وتعدادغیرقابل شمارش وشناسائی است تاچه رسدبه جمع آوری آن!دریک جاویک مکان،این کتب موجودتاریخ ازدودسته ودونوع خارج نیستند،دسته اول:کتب منبع ومأخذومصدرهستندکه تعدادشان مشخص ومعلوم است،دسته دوم:کتبی هستندکه ازروی این منابع نگارش یافته وتألیف شده اند،که هرروزبرتعداداین نوع افزوده می شود.درعین حال که هردودسته هنری بخرج نداده اند،اما مارابادسته دوم کاری نیست،فعلآ سخن برسردسته اول است.کتب منبع که امروزه هم دستاویز مسلمانان است وهم معیاروملاک قضاوت وشناخت برای مستشرقین غربی وشرقی واسلام شناسان غربی وشرقی.متاسفانه صرف نظرازاشکالاتی که براصالت منابع واسنادشان است،!وصرف نظرازتحریف هاونقاط ضعف اسامی ایکه درتعارض باقرآن وسنت رسول الله وائمه معصومین دارند،وضعیت موجودشان بسیاردردناک وغیرقابل استفاده برای نسل معاصراسلام وگوینده است.زیرا:
1-انبوهی از مواد خام را بدون هیچگونه تصفیه ای رویهم انباشته اند.
2-فاقد هر گونه نقد علمی در اسناد و مطالب منقول هستند.
3-دارای تعارض و تناقض فاحش ومتعدد (درهرکتاب)می باشند.
4-هرکتاب منبع،نفی منبع دیگر رامی کندوباهم در تضاد وتعارض اند.
وموارد دیگری که خواننده روشن بین وآگاه به مسائل تاریخی واسلامی آنرادرمی یابدوبرآنها افسوس می خورد،واین راباید اعتراف کردکه به خاطرعوامل متعدد سیاسی ـ فرهنگی که اشاره خواهد شد مسلمین در نگارش تاریخ توفیق کامل و کلی بدست نیاورده اند یعنی مانند دیگر زمینه هاکه حیرت انگیز و ممتاز و هنوز منحصر بفرد است،توفیق نداشته اند،چرا که حاکمیت غصب و جور جائر و گرد و غبار ارتجاع ،فرصت پژوهش علمی ونگارش منطقی را گرفته بود واین احتمال نزدیک به یقین را هم باید داد که خیلی از منابع و حقایق تاریخی اسلام که تدوین ویا تالیف شده ولو بصورت مواد خام و تاریخ نقلی،در اعصار مختلف و بنا به مصالح و مسائل مختلف ربوده شده و در کتابخانه های بزرگ ومیلیونی جهان مخفی و بصورت میکروفیلم وغیره در آمده است و کسی را بر آنان اطلاعی نیست و شاید معجزه ای بوقوع پیوندد تا مسلمین از آنها آگاهی یابند.
***
برای نمونه در اینجا ما به ارزیابی تاریخ طبری که از منابع مهم و قابل توجه تاریخ اسلام می باشد می پردازیم که مخصوصآ برای غربی ها منبع مهمی جلوه نموده و مورخین دسته دوم از مسلمین هم در خیلی از موارد استدلال بدان استناد نموده و ارجاع می دهند،و بعد به علل و عوامل عدم توفیق مسلمین در کار نگارش تاریخ خواهیم پرداخت .
ارزیابی تاریخ طبری
همانطور که اشارت رفت،« تاریخ طبری » منبع و ماخذ مهم و قابل توجهی است برای کلیه مورخین مسلمان در پژوهش و تحقیق در تاریخ اسلام که از زمان نگارش تاکنون همه به آن رجوع کرده و می کنند و بدان اعتماد داشته و دارند.
الف :ارزیابی منابع و ماخذ مهم تاریخ طبریدر تاریخ طبری روش علمی نقل تاریخ بر اساس روایات فردی بنام « سیف بن عمر»قرار گرفته و این روایات منبع اصلی و مهم و اساسی در تاریخ طبری است که بیشتر موارد آن کتاب را از « سیف بن عمر»روایت کرده است .اول لازم است خود« سیف»را بشناسیم .و سپس ارزش و اعتبار روایاتش را در یک معیار علمی بسنجیم و همچنین عناصری را که خود سیف از آنها روایت نموده است ،بشناسیم.
1- سیف کیست ؟به اعتراف اکثر علماء اهل سنت ،«سیف»چهره ای گمنام و مجهول است و شخصیت اساطیری است ،بیوگرافی وی در تاریخ چنین آمده است :
سیف بن عمر التمیمی البرجمی وبه او« السعدی »و « الضبعی »و « اسدی » و « کوفی » گفته می شود متوفای سال 180هجری است .
1- ابن معین مورخ برجسته تسنن می گوید : سیف ضعیف الحدیث است .
2-ابوحاتم مورخ و محدث اهل سنت می گوید : سیف متروک الحدیث است .
3- ابوداود فقیه و محدث و مورخ اهل سنت می گوید : قابل اعتنا نیست .
4-نسائی و دارقطنی از علماء طراز اول اهل سنت می گویند: سیف ضعیف است .
5- ابن عدی می گوید: بعضی از احادیث مشهورند اما عموم آنها مورد انکار قرار گرفته و قابل متابعت نیست .
6- ابن حبان می گوید: سیف زندیق است .
7-برقانی می گوید: متروک است .
8-الحاکم می گوید: زندیق است و از اعتبار روائی ساقط است .
9-ابن ابی حاتم می گوید: متروک الحدیث است .
10-ابن حجر عسقلانی برجسته ترین و متعادل ترین مورخ اهل سنت می گوید:
سیف متروک است و حدیثش باطل است .
11-بروکلمان ، مستشرق برجسته غرب می گوید: سیف کارش تحریف احادیث بود ، و خود جاعل و سازنده احادیث است ، بعضی از احادیث را بزرگ نموده و بعضی را کوچک و بی ارزش ساخته ،اما خوش بیان و خوش قلم بوده است .و طبری مورخ مشهور اسلام روایات او را مصدر و منبع اصیل تاریخش قرار داده است .!!
2-منابع و اشخاص مورد توجه خود « سیف »خود طبری در جلد سوم تاریخش منابع سیف را ذکر کرده ،که بسیار قابل توجه و تاسف و تعمق است و حتی از شخصی مثل طبری بعید است که بدنبال سیف روان شود و گفته های او را بپذیرد !!طبری می گوید:سیف اخبار و روایاتش را در بعضی موارد اینگونه آدرس می دهد و ماخذش را نقل می کند:
1-از عماره فرزند فلان،…؟؟ اسدی؟!
2-از قول یکی از انصار ، (بدون نام و نشان )!!.
3-از مردانی !! (بدون اسم و نسب و نشان )!
4-از کسیکه حدیث نموده از جابر بن فلان !!
5-از مردی از بنی سجیم ،!!
6-از عطاء بن فلان ! مخزومی و او از پدرش ؟!!
7-از …؟!!
این شد منابع و ماخذ فردی که طبری 80 درصد محتوای کتابش را از او گرفته است !!.
بررسی و ارزیابی منابع مشخصی که « سیف » از آنها روایت و حدیث گرفته و طبری با کمال اعتقاد و اعتماد بدان تکیه نموده است :
1-هشام بن عروة بن زبیر
آنچه این شخص روایت نموده همه آنها انکار شده ،زیرا منبع وی پدرش بوده است که این روایات بلحاظ علمی از اخبار مرسله است .
2-سهل بن یوسف بن سهل
وی مجهول الهویه است و بقول ابن عبدالله ،نه خودش شناخته شده و نه پدرش !!.
3-عکرمه مولی عبدالله بن عباس
وی فردی دروغگو و سمبل دروغگویان در بین مورخین و محدثین است .
4-ضحاک بن فیروز دیلمی
وی مجهول الهویه ،و منابع و ماخذش شناخته نشده است .
5-مجالد بن سعید
وی مظهر دروغ و جعل و تحریف است و بقول ابن معین ضعیف و واهی الحدیث است که گفتارش قابل احتجاج و اعتماد نیست .
6-عبید بن ضخر بن لوذان انصاری
ابن سکن می گوید : اسناد احادیثش درست نیست .
7- ضحاک بن خلیفه
فقط نامی از او در تاریخ است ولی روایتی ذکر نکرده و حسان بن ثابت در هجو او شعر گفته است .
8- زید بن اسلم
احادیثی که نقل کرده به لحاظ سند مرسله هستند و بقول ابن سعد از او روایتی شنیده نشده و قرآن را با عقیده و رای خود تفسیر می نموده است و بلحاظ (حفظ )ضعف داشته است .
بنام خدا
بعنوان مقدمه :
مناقشاتی که بعضاً در خصوص چند همسری در صفحات اجتماعی صورت می گیرد مرا بر آن داشت تا یکی از مقالاتی را که در دوران جوانی در وبلاگ پایگاه بصیر درج گردیده بود ، بار دیگر از پستو به در اورم و تقدیم نمایم.
شایان ذکر اینکه این مطلب در وبلاگ پایگاه بصیر درج گردیده بود که به همت مسئولین پرشین بلاگ مسدود گردید..
.
.
.
در باره اینکه چند همسری رسمی ایرانی بوده و از اینطریق به اسلام و اعراب منتقل شد ویل دورانت در تاریخ تمدن جلد ۴ بخش اول عصر ایمان صفحه ۱۷۰ چاپ ششم می نویسد :
« ... چند گانگی ( چند همسری ) مجاز بوده و داشتن همخوابه در ایران بلامانع بود . این همخوابه ها ازاد بودند که در میان مردم ظاهر شوند و در ضیافت مردان حاضر گردند . اما زنان قانونی معمولا در اندرون خانه نگهداری می شدند. این رسم دیرین ایرانی به اسلام منتقل شد ... »
اما همه انچیزی که از ایران باستان ( لااقل ایران قبل از اسلام ) مانده است در نوشته این متخصص تاریخ تمدن چنین امده است :
« پهلوی ، زبان هندواروپایی ایران در دوره اشکانیان ، در زمان ساسانیان نیز معمول بود . از ادبیات ان زمان فقط ۶۰۰۰۰۰کلمه باقی مانده است که همه مربوط است به دین . ما می دانیم که ان ادبیات وسیع تر از این بوده اما چون موبدان حافظ و ناقل ان بودند ، بیشتر اثار غیر دینی را می گذاشتند تا از میان برود » ( همان صفحه )
( قابل توجه کسانی که مفقودی آثار فرهنگ و تمدن ایران قبل از اسلام را به توهم و خیال واهی « کتابسوزی اعراب » نسبت می دهند . حال انکه مرد شهیری چون ویل دورانت که تمام عمر خود را به نگارش تاریخ تمدن گذرانده نظرش غیر از اینست و معتقد است که موبدان باعث نابودی اندک بضاعت ادبیات ایران شده است که البته در چند خط بعد معتقد است که همین چند کلمه باقی مانده نیز نشان می دهد که نویسندگان متواری از یونان انها را نگاشته اند .)
ویل دورانت در باره دین زرتشت می نویسد :
« دین زرتشت به وسیله سلسله ساسانیان اقتدار و استیلای سابق خود را باز یافت ، زمینها و عشر محصولات کشاورزی به موبدان اختصاص داشت ، دولت بر دین استوار بود ... مغان بر حیات روحی ایرانیان فرمانروایی داشتند ، گنهکاران و طاغیان را از دوزخ می ترساندند و به مدت چهار قرن افکار ایرانیان را در بند نگاه داشتند ... هر شهر عمده ای دارای یک اتشگاه بود که در ان شعله مقدس ، به نشانه خدای نور ، همواره فروزان بود ...» ( منبع : همان - ص ۱۷۲ )
آیا « اتش پرستی » اتهام مسلمین به ایرانیان است !
« وقتی مانی ادعا کرد که چهارمین پیامبر خدا در ردیف بودا و زرتشت و مسیح است و دینی مبنی بر تجرد و صلح طلبی و تورع اعلام کرد ، مغان مجاهد و دارای تعصب ملی او را مصلوب کردند ...» ( منبع : همان ) ایرانیانی که کم از یهود نداشتند !!!
ایرانیان سگ پرست !
« سگ چندان در مراقبت گله و خانه ها سودمند بود که ایرانیان ان را حیوان مقدسی می شمردند ... » ( منبع : همان )
روشهای کشف جرم ایرانیان :
« از مظنونان خواسته می شد که روی فلز سرخ ( داغ ) راه بروند یا از اتش بگذرند [داستان سیاوش را بیاد اورید ] یا غذای مسموم بخورند ... » ( منبع : همان ص ۱۷۴)
کسانی که حد سنگسار را وحشیانه می دانند بخوانند که در ایران باستان بر سر زانیه چه می اورده اند :
« گوش و بینی زن زانیه را می بریدند ...» ( منبع : همان )
اگر می خواهید از محتوای سنگنوشته های ایران قبل از اسلام با خبر شوید و بدانید که چه دانشهای گرانبهایی را به یادگار گذاشته اند !!! بخوانید :
« اگر به سنگنبشته های ساسانیان مراجعه کنیم در می یابیم که شاه باید در اخرین وهله سفر شکار ، بایست سوار اسب شود و شخصا یک گوزن یا بز وحشی ، اهو ، گاومیش یا یکی از حیواناتی را که در پارک یا بهشت او گرد اورده اند دنبال کند ...» ( منبع : همان ص ۱۷۵)
از شاهان و تاجشان !:
« تاجی چنان سنگین بر سر می گذاشتند که لازم بود با فاصله ای نا مشهود از سرش اویزان باشد ... شبانگاه نزد یکی از زنان یا معشوقگان خود می رفت و بذر شاهانه را شادمانه می کاشت ... » ( منبع : همان ) البته زنان و معشوقگان اینان دیگر پیرزنان و بیوه گان نبوده اند و تعدادشان نیز چند تن نبوده و بلکه چند صد زن و معشوقه بوده است .
این افتخار حس ملی گرایی را تقویت می کند :
« وقتی که هرمز دوم در گذشت ، تاج و تخت به کودک هنوز دنیا نیامده او رسید که با یقین و اعتقاد شاپور دوم نام نهادند و برای اینکه سلطنت او را کاملا محرز سازند ، تاج شاهی را بر شکم مادر او بستند » !!!!!!!!!!!!!( منبع : همان ص ۱۷۶ )
وحشی گری در نهایت شدت :
« در زمان شاپور دوم، بدن اسیران( دست و پاهایشان ) را سوراخ کرده و ریسمانی را از زخمشان گذرانده و انها را بهم می بستند...»( منبع : همان )
( اخ طرفداران حقوق بشر کجایید ؟!!!)
و اما ایرانیان متعصب که می خواهند فرهنگ قدیمی شان را احیا کنند بخوانند :
« قباد اول ( پدر خسور پرویز ) برای تقویت یک نهضت اشتراکی ( کمونیستی ) که هدف اصلی حمله اش اشراف و موبدان بودند حوالی سال ۴۹۰ میلادی یکی از موبدان زرتشتی به نام مزدک را فرستاده یزدان برای ترویج یک کیش باستانی اعلام کرد .اصول ان دین چنین بود : همه مردم مساوی زاده شده اند . هیچ کس حقی طبیعی برای تملک چیزی بیش از دیگران ندارد . مالکیت و ازدواج از ابداعات انسان و از اشتباهات پست اوست !!!! و کلیه اشیا و تمام زنها باید ملک مشترک تمام مردان باشند .» ( منبع : همان ص ۱۷۷ )
خوش بحال کسانی که می خواهند به روش نیاکان خود روند !!! البته امیدوارم که دیگر نگویید اینها ساخته و پرداخته مسلمانان است مگر اینکه بگویید ویل دورانت هم مسلمان بوده است !!!
و اما خوی بربریت پادشاه شاخص ساسانی (خسرو پرویز) :
« خسرو پرویز ( همان انوشیروان عادل !!! بقوی پروکوپیوس : استاد بزرگ تظاهر به پرهیزگاری) همه برادران و پسرانش را - بجز یکی - کشت .» ( منبع : همان )
ازدواج با محارم در ایران
بطوری که از تحقیقات مستشرقین و ایران شناسان از جمله پرفسور آرتور کریستنس (کتاب « ایران در زمان ساسانیان » ترجمه رشید یاسمی - ص ۲۸۸) معلوم می شود ازدواج با محارم در ایران قدیم اگر چه شایع و رایج نبوده ، لکن اصولا مجاز و معمول بوده است و دلیلی بر اختصاص ان بر مزدکیان یا فرقه خاصی از زرتشتیان در دست نیست . ایرانیان ، بخصوص طبقه ی برتر ، که تعصب خاصی به حفظ نژاد ایرانی داشته اند( ! ) وصلت با بیگانگان ( و حتی طبقه مادون ) را عیب و عار می دانستند و اغلب خانواده ها در داخل خود افراد ذکور و اناث را با یکدیگر تزویج می کردند بطوریکه ازدواج با محارم نزدیک هم مجاز بوده و حتی وصلت بین برادر و خواهر بوسیله فره ایزدی روشن می شده و دیوان را بدور میرانده است !!! نه فقط در کتب منسوب به زمان ساسانیان و کتب بعد از آن ذکر این موضوع شده بلکه شواهد تاریخی مسلم نیز در دست است ؛ از قبیل ازدواج بهرام چوبینه با خواهرش « گردیه » و وقوع عقد ازدواج بین « مهران گشنسب » و خواهرش پیش از مسیحی شدن .
و اما هخامنشیان :
برای کسانی که خیلی به کوروش کبیر می نازند نیک می دانند که کوروش ۲ دختر داشت بنامهای « اَتوسا» و «اَرتیستونه» و حتما با نام دو تن از پسرانش بنامهای کموجیه ( کامبیز ) و بردیا اشنا هستند و نیز حتما از ماجراهای شیرین این دو برادر مطلع هستند . حال ایرانپرستان با تعصب برای افتخار بیشتر به پیشینه غرور امیز ایران باستان بخصوص سلسله هخامنشیان بهتر است مطلب زیر را خوانده انگاه تعصب ایرانی بودن ! را با تبعیت از نیاکان پر افتخارشان ثابت کنند :
« اتوسا دختر کوروش یکبار به مزاوجت برادر خود کمبوجیه در امد ( یعنی زن برادر خود شد . یعنی برادر و خواهر زن و شوهر شدند !!!!!) و بعد ها داریوش وی را بزنی گرفت . داریوش همزمان اتوسا و ارتیستونه را بزنی داشت ... داریوش با دختر برادرش « ارت نس» نیز ازدواج کرد ... نوه کوروش را نیز گرفت ... زن گئومات را نیز گرفت ...» ( منبع : تاریخ امپراطوری هخامنشیان - پرفسور پی یر برایان piere briant جلد اول ص ۳۱۴ و ۳۱۵ترجمه دکتر مهدی سمسار)
ضمن اینکه باعث تعجب است چگونه کسانی که اصرار بر تبعیت از روش پیشینیان خود دارند بجای اعتراض بر تعداد ازواج بزرگان اسلام ( انهم چند پیرزن و بیوه زن ) تعداد زنان پادشاهان ایران را ندیده می گیرند انهم زنان زیباروی و جوان انهم صدها زن ، بخوایند :
« هرودت مورخ شهیر می نویسد :
پارسیان هریک با چندین زن وصلت قانونی (gynaikes) می کنند و تعداد بسیار زیادتری زن صیغه ای ( pallakai ) خریداری می کنند .
پلوتارک می نویسد :
وقتی پادشاهان پارسی به صرف شام می پردازند ، زنان رسمی ایشان در کنار انها می نشینند و در طعام شرکت می کنند اما اگر خواسته باشند به عشرت و میگساری بپردازند ، انها را به اندرون می فرستند و مطربان و صیغه ها را احضار می کنند .
آتِنِه به نقل از دینون می نویسد :
در نزد پارسیان ؛ « ملکه » تعداد زیادی صیغه های شاه را تحمل می کنند زیرا پادشاه بر زن رسمی ( gamete) خود حکومتی استبدادی دارد . » ( منبع : همان ص ۵۸۸ )
« فرزندان زنان صیغه ای نا مشروع بحساب می امدند و حق ارث نداشتند ... وقتی خشایار شای دوم اندک زمانی بعد به قتل رسید مسابقه ای میان پسران غیر قانونی ( از زنان صیغه ای ) که از چندین زن بدنیا امده بودند روی داد ... » ( منبع : همان ص ۵۸۹ )
« داریوش سوم از مادر صیغه ای متولد شده بود ...» ( منبع : همان ص ۵۹۲ )
و اما نظر شما را به اعلامیه ی بجا مانده از زمان داریوش :
« فرمان است که برای شاه ، دختران جوان و باکره و زیباروی جستجو شود ! فرمان است که پادشاه در تمام ایالات قلمرو پادشاهی خود ، دیدار کنندگان بگمارد تا انها دختران جوان و باکره و زیباروی را به شوش ، به قصر شاه بیاورند » ( منبع : همان ص ۵۹۳ )
« بنا به نوشته پلوتارک ، دیودور ، کنت کورشا و دی شمارک ، تعداد زنان صیغه ای اردشیر دوم ۳۶۰ نفر بوده ( هر صیغه ای یک روز در سال ) » ( منبع : همان ص ۵۹۵ )
پروفسور ادوارد براون در کتاب «تاریخ ادبیات ایران» در همین زمینه می نویسد:
«چه بسا تصور کنند که جنگجویان اسلام، اقوام و ممالک مفتوحه را در انتخاب یکی از دو راه مخیر می ساختند. اول قرآن، دوم شمشیر! ولی این تصور صحیح نیست زیرا گبر و ترسا و یهود اجازه داشتند آئین خود را نگه دارند و فقط مجبور به دادن جزیه (مالیات سرانه) بودند و به این ترتیب کاملاً عادلانه بود زیرا اتباع غیر مسلم خلفا، از شرکت در غزوات و دادن خمس و زکوة که بر امت پیامبر فرض بود، معافیت داشتند».(16)
ادوارد براون در پی سخن گذشته می نویسد:
«مسلّم است که قسمت اعظم کسانی که تغییر مذهب دادند به طیب خاطر و به اختیار و اراده خودشان بود. پس از شکست ایران در قادسیه فی المثل چهارهزار سرباز دیلمی (نزدیک بحر خزر) پس از مشاوره تصمیم گرفتند به میل خود اسلام آورند و به قوم عرب ملحق شوند. این عده در تسخیر جلولا به تازیان کمک کردند و سپس با مسلمین در کوفه سکونت اختیار کردند و اشخاص دیگر نیز گروه گروه به رضا و رغبت به اسلام گرویدند».[- تاریخ ادبیات ایران، اثر ادوارد براون، ترجمه علی پاشا صالح، ج1، ص 297]
پیامبر بزرگ اسلام(ص) در بازپسین حجّ خود، در حضور هزاران مسلمان از «برابری عرب و عجم» سخن گفت و چنانکه در تاریخ یعقوبی آمده است ندا در داد: «لا فضل لعربیّ علی عجمیّ و لا عجمیّ علی عربیّ الّا بتقوی الله» یعنی: «هیچ عربی بر عجمی و هیچ عجمی بر عربی برتری ندارد جز در سایه تقوای خدا».[تاریخ الیعقوبی، اثر احمدبن ابی یعقوب، ص110، چاپ بیروت. مقایسه شود با ترجمه آن به قلم دکتر محمد ابراهیم آیتی، ج1، ص 504.]
بنام خدا
این مقاله را عینا در وبلاگ "پایگاه بصیر" درج کرده بودم که به لطف مسئولین پرشین بلاگ مسدود گردید. :
«حسین بن علی امام سوم شیعیان خود میگوید: « ما از تبار قریش هستیم و هوا خواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانی ها هستند . روشن است که هر عربی از هر ایرانی بهتر و بالاتر و هر ایرانی از دشمنان ما هم بدتر است . ایرانیها را باید دستگیر کرد و به مدینه آورد٫ زنانشان را بفروش رسانید و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت . »
( سفینه البحار و مدینه الاحکام و الآثار صفحه ۱۶۴ ٫ حاج شیخ عباس قومی )»
وبلاگ یکی از ایرانپرستان ضد اسلام !!!
مقدمه :
ابتدا « خسن و خسین هر دو دختران مغاویه اند » را بخوانید تا با نویسنده وبلاگ فوق نیز اشنایی مختصری پیدا کنید:
مردی می گفت : خسن و خسین هر دو دختران مغاویه اند .
کسی که می خواست وی را قانع کند می بایست موارد زیادی را برایش روشن سازد :
اول اینکه ) خسن و خسین نه ، بلکه حسن و حسین .
دوم اینکه ) اینان دختر نبودند و پسر بودند .
سوم اینکه ) مغاویه نه بلکه معاویه .
چهارم اینکه ) ایندو پسران معاویه نبودند و بلکه پسران علی بودند
و اما بعد ؛
یکى از امتیازات شیعه این است که غیر از « قرآن مجید »- که به تواتر ثابت شده است- صدور هیچ حدیث و روایت و کتابی را به طور صد در صد و کامل از معصوم نمىداند و یکى از رهنمودهاى اهل بیت (ع) به عالمان شیعه آن است که آنچه از ما نقل مىشود با « قرآن » بسنجید ( و در روایت دیگرى نیز آمده است که با « عقل » بسنجید ) بنابراین اگر حدیثى با این دو تعارض داشت، آن را « به دیوار بزنید » یعنى، بدانید که خرافه و دروغ است و از ما نیست.
پس برای باطل اعلام کردن حدیث فوق تنها کافی است نظری ( حتی سطحی ) به قران بیاندازیم . از نظر قران در یک کلام و بطور قاطع نژاد پرستی ممنوع است و مذموم :
یَأَیهَا النَّاس إِنَّا خَلَقْنَکم مِّن ذَکَرٍ وَ أُنثى وَ جَعَلْنَکمْ شعُوباً وَ قَبَائلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکرَمَکمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَکمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ(حجرات- ۱۳)
اى مردم، ما همه شما را نخست از مرد و زنى آفریدیم و آن گاه شعبههاى بسیار و فرق مختلف گردانیدیم تا یکدیگر را بشناسید، همانا بزرگوار و با افتخارترین شما نزد خدا با تقواترین شمایند، همانا خدا کاملا دانا و آگاه است.
افتخار و امتیاز تنها بر پایه تقواست و بس .
و اما ... و برای روشن شدن مطلب و نیز اندازه دانش ( !!!) کسانی که متن بالا را به عنوان یک حدیث به نویسنده این وبلاگ خورانده اند نظری به منبعی که به ان استناد شده می اندازیم :
متن اصلی و عربی حدیث فوق در سفینه البحار :
سفینه البحار و مدینه الحکم و الاثار تالیف حاج شیخ عباس قمی
صفحه ۱۶۴ باب عجم ( مدح العجم و ما یتعلق بهم )
فس [ادرس منبع : تفسیر الشیخ الاجل علی بن ابراهیم القمی احد مشایخ الکلینی ] وَ لَوْ نَزّلْناه عَلی بعض الْاَعْجَمین فَقَراهُ عَلَیْهِم ما کانوُا بهِ مُومِنینَ [.] قال الصادق علیه السلام لو نزل القران علی عجم ما امنت به العرب و قد نزل علی العرب فامنت به العجم فهذه فضیلة العجم [.]مع [معالی الاخبار للشیخ الصدوق ] عن ضریس بن عبدالملک قال سمعت ابا عبدالله علیه السلام یقول نحن قریش و شیعتنا العرب و عدونا العجم بیان ای العرب الممدوح من کان من شیعتنا و ان کان عجماً والعجم المذموم من کان عدونا و ان کان عربا [.] یمن ط [الصراط المستقیم للشیخ الاجل العالم الفاضل زین الدین علی بن یونس العالمی البیاضی متوفی سنه ۸۷۷ ]۴۷سؤ رای الثانی فی الاعاجم [.]قب [مناقب شهر اشوب] لما ورد سبی الفرس الی المدینه اراد الثانی ان یبیع النساء و ان یجعل الرجال عبید العرب و عزم علی ان یحمل العلیل والضعیف و الشیخ الکبری فی الطواف و حول البیت علی ظهور هم [.] فقال امیر المومنین علیه السلام انّ النبی صلی الله و اله قال اکرموا کریم قوم و ان خالفوکم و هؤلاء الفرس حکمأ کرما فقد القوا الینا السلام و رغبوا فی الاسلام و قد اعتقت منهم لوجه الله حقی و حق بنی هاشم [.]
• تصویر صفحه ۱۶۴ و نیز ادامه مطلب در صفحه ۱۶۵ را می توانید خود زحمت کشیده و بخوانید .سپس به ترجمه متن دقت فرمائید :
و اگر آن را بر برخى از غیر عربزبانان نازل مىکردیم، و [پیامبر] آن را بر ایشان مىخواند به آن ایمان نمىآوردند.( شعرا ، ۱۹۸ و ۱۹۹ ) امام صادق فرمود :اگر قران بر عجم ( عجمها = غیر عرب ها ) نازل می شد عرب ( اعراب ) به ان ایمان نمی اوردند و لذا بر عرب نازل شد پس عجم به ان ایمان اورد و این ( ایمان اوردن عجم به قران ) فضیلت و برتری است برای عجم . در معالی شیخ صدوق از ضریس بن عبدالملک روایت شده که گفت شنیدم از ابا عبدالله که فرمود ما از قریش هستیم و شیعیان ما از عرب و دشمنان ما از غیر عرب است . بیان ( اشاره به این مطلب است که این قسمت توضیح خود مولف است ) یعنی عربی مورد ستایش است که شیعه ما باشد اگر چه فصیح و دارای بلاغت نباشد و عجمی مذموم ( نکوهش شده ) است که دشمن ما باشند اگر چه از عربهای فصیح باشند *** ۴۷ ناپسندی رای و نظر - سوءتدبیر - خلیفه دوم در باره اعاجم ( غیر عربها ) به نقل از مناقب شهر اشوب : بهنگام ورود اسرای ایرانی به مدینه دومی ( منظور خلیفه دوم ) اراده کرد تا زنان را بفروشد و مردان را عبید ( عبد و نوکر ) عرب قرار دهد تا اینان ، عربهای ضعیف و علیل و پیر را بروی پشت ( بدوش گرفته ) بدور خانه خدا طواف دهند . پس امیر مومنان علی ( ع ) فرمود : رسول خدا فرموده اند که بزرگان اقوام را گرامی دارید حتی اگر با شما مخالفت کنند و این فارسها حکمائی کریم اند پس سلام مرا به انها برسانید و به اسلام راغبشان کنید و لذا من برای رضای خدا از حق خود و بنی هاشم را ازاد می کنم .
بهتر است چند خط دیگر از کتاب را نیز با هم بخوانیم :
الح ی مج ۲۷۷ و یا اء [نشان از منبع حدیث ...] استدعا المنصور قوماً من الاعاجم لقتل الصادق علیه السلام و اکرامهم للصادق علیه السلام و سجود هم له [.] یاکح ۱۵۷کا [منبع...] عن علی بن اسباط قال قلت للرضا علیه السلام انّ رجلا عنی اخاک ابراهیم فذکر له انّ اباک فی الحیوة و انک ما لا یعلم فقال سبحان الله یموت رسول الله صلی الله علیه و اله و لا یموت موسی قدوالله مضی کما مضی رسول الله تبارک و تعالی لم یزل منذ قبض نبیّه هلّم جرّایمن بهذا الدین علی اولاد الاعاجم و یصرفه عن قرابة نبیّه هلّم جرّا فیعطی هؤلاء و یمنع هؤلاء ...یج لج ۱۹۴[منبع ...] انی عن ابیجعفر علیه السلام قال اصحاب القائم علیه السلام ثلثماه و ثلثه عشر رجلا اولاد العجم بعضهم یحمل فی السحاب نهارا یعرف باسمه و اسم ابیه و نسبه و حلیه و بعضهم نائم علی فراشه فیری فی مکه علی غیر میعاد [.] ۱۹۵ روی الحاکم فی مستدرکه عن ابن عمر قال رسول الله ( ص ) رایت غنما سوداً دخلت فیها غنم کثیربیض فقالوا فما اولته یا رسول الله قال العجم یشرکونکم فی دینکم و انسابکم قالوا العجم یا رسول الله قال لو کان الایمان معلقا بالثریا لنا له رجال من العجم ...
چند روایت دیگر ذکر شده که ربطی به موضوع بحث ما ندارد واز انجائیکه در باره فضایل عجم است اشاره ای کرده و می گذریم : حدیثی در باره یاران امام زمان ( عج ) که ۳۱۳ نفرند و تعدادی از انان عجم هستند . مردانی شناخته شده به اصل و نسب که با ابر ها حرکت کنند و در حالی که خوابند در مکه به حضور حضرت می رسند . در حدیث دیگری از حضرت رسول در باب فضیلت عجم نقل کرده گله های سیاهی ( کنایه از لشگر ) می بینم که گله های سفیدی در ان داخل می شوند و از حضرت سوال می شود که سرپرست انها کیست و حضرت می فرمایند عجم ها که در دین و نسب با شما شریک اند . از روی تعجب می پرسند عجم یا رسول الله ؟! و حضرت پاسخ می دهد : اگر در ثریا هم ایمانی وجود داشته باشد مردانی از عجم به ان دست می یابند .
و دو نمونه از رفتار عمر و معاویه با عجم ها در صفحه ۱۶۵ می باشد که یکی از انها به این مضمون است : وقتی عمر از علی ( ع ) شنید که عجم ها یاران رسول خدا هستند دستور به قتل و کشتار انها در جنگ با فارس داد و علی ( ع ) عمر را از این کار منع کرد .
و اما معنای چند لغت ( چنانچه به لغتنامه بنده اعتقادی ندارید خود شخصا قبول زحمت کرده و به لغتنامه های عربی مراجعه فرمایید ) :
عجم :غیر عرب ، غیر فصیح ، کسی که لکنت زبان داشته باشد ، زبان نفهم
ایّ :کدام ای :یعنی،اری مَن :چه شخصی ،کسیکه ، انکه مِن : از
کان : بود اِنْ : حرف شرط هولاء : اینها اِن کان : حرف نفی انّ : بدرستیکه
سوء : بدی ، ناپسند رای : نظر لمّا : ( حرف استثنا ، حرف شرط ) مگر و لمّا ورد : چون وارد شد ، حین ورود یجعل : قرار دهد
عزم : قصدکرد علی : بر ، بر روی
ظهر : پشت
ظهور : پشت ها
اکرموا : گرامی دارید فقد( تفقد ) : فقدان شی پس از بودن
القوا : ( از ماده قال ) از قول من بگویید، گفتارم را برسانید اِلَیْنا : به انان اعتقت : ازاد کردم منهم : از انان سبی : اسیر
و اما ... :
۱ - اولا مولف کتاب شیخ عباس قمی هست و نه قومی .
۲ - «ابا عبدالله » لقب امام جعفر صادق نیز هست و اتفاقا بیشتر از امام حسین ( ع ) به ایشان اطلاق می شود بخصوص در بین محدثین برای امام جعفر صادق ( ع ) این اطلاق عمومیت دارد .
۳ - در کتاب سفینه البحار ( که یک کتاب حدیثی - موضوعی بترتیب الفبا می باشد )حدیث فوق قید شده ولیکن مولف خود در این کتاب منبع همه احادیث را قید کرده است که مترجم ناشی یا قادر به درک ادرس منبع ( که بصورت مخفف ذکر شده و در مقدمه کتاب از این مخفف ها رمز گشایی شده ) نبوده یا عمداً منبع اصلی را ذکر نکرده است ( چون اگر ذکر می کرد چنین شلم شوربائی را نمی توانست تحویل کسانی چون این دوست عزیز بدهد !!!)
۴ - این حدیث در باب عجم ، انهم مدح و ستایش عجم نقل شده و نه ذم و نکوهش عجم . پس ایا می توان حدیث فوق را چنین معنا کرد ؟
نتیجه گیری :
مطلب فوق از سه قسمت مجزا تشکیل شده است که بطور مجزا به توضیح هر کدام می پردازیم :
الف ) حدیث « نحن قریش و شیعتنا العرب و عدونا العجم » از امام صادق ( ع ) در بحار نقل شده و از انجایی که شیخ بزرگوار انرا مطابق عقل و وحی ندانسته است بجای اینکه بر جعلی بودن ان تاکید نماید سعی کرده است ( احتمالا به کمک نظرات یک عالم دیگر ) با توضیح اضافه « ای العرب الممدوح من کان من شیعتنا و ان کان عجماً والعجم المذموم من کان عدونا و ان کان عربا » انرا توجیه نماید .
ب ) اگر به اصل کتاب (تصویر صفحه ۱۶۴ ) مراجعه کنیم در می یابیم که بین فرمایش حضرت امام صادق ( ع ) و عبارت زیر کلمه « بیان » درج شده است که بروی ان خطی بصورت کمان کشیده شده است که معنای خاصی دارد و حاکی از اینست که ادامه مطلب توضیح خود مولف است . بهر حال برای روشن شدن مطلب بار دیگر نظری به ان می اندازیم :
ای العرب الممدوح من کان من شیعتنا و ان کان عجما
والعجم المذموم من کان عدونا و ان کان عربا
روشن است که ایشان « ای » به معنای « یعنی » را « روشن است » گرفته که اشکالی ندارد و « من کان من شیعتنا و ان کان » را حذف کرده است و در عبارت زیرین نیز عبارت « و ان کان عربا » را حذف کرده است تا عبارت فوق بدینصورت در آید :
ای العرب الممدوح من العجم
والعجم المذموم من عدونا
تا بتواند انرا چنین ترجمه نماید :
روشن است که هر عربی از هر ایرانی بهتر و بالاتر
و هر ایرانی از دشمنان ما هم بدتر است.
ج) مطالب بعدی یعنی « ایرانیها را باید دستگیر کرد و به مدینه آورد ، زنانشان را بفروش رسانید و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت » در حقیقت یک جمله خبری است و هیچ گوینده ای ندارد بلکه تنها به عزم و اراده عمر بن خطاب اشاره می کند - و هیچ ربطی هم به ائمه شیعه ندارد - که می خواست « زنان را بفروشد و مردان را عبید ( عبد و نوکر ) عرب قرار دهد تا اینان ، عربهای ضعیف و علیل و پیر را بروی پشت ( بدوش گرفته ) بدور خانه خدا طواف دهند » که امیرالمومنین علی ( ع ) مانع می شوند .
توضیح ضروری : از انجائیکه بزبان عربی تسلط ندارم و همین ترجمه را با کمک لغتنامه و فن ترجمه گشتاری ( روش ابداعی چامسکی زبانشناس امریکائی ) ارائه کرده ام ، اصراری ندارم که این دوست عزیز ترجمه بنده را قبول داشته باشد ولی از ایشان استدعا دارم به متن اصلی منبعی که ذکر کرده اند نظری بیاندازند تا بتوانند با انصاف قضاوت نمایند ( هم در مورد حدیث مذکور و هم در باره منبعی که حدیث فوق را بدینصورت بخورد ایشان داده است ) . ضمنا استفاده از نظرات دوستان همفکر شان را توصیه می کنم . بهر حال عقل جمعی از عقل فردی بهتر است .
*** اگر کسی ترجمه بهتری ارائه کند سپاسگذار خواهم شد .